17 آذر داستان میرزا شبیه عیسی علیهالسلام آذر 19, 1401 توسط محدثه روزی که به اتفاق مرحوم میرزا به اشکلان رفتم. نامهای از قونسول انگلیس مقیم رشت رسید - المدرسیه - که ژنرال دنسترویل و کلنل استوکس میخوا...ادامه مطلب
17 آذر داستان عزت نفس میرزا آذر 19, 1401 توسط محدثه مرحوم پدرم که منشی سپهسالار بود و به تهران آمده بود، مرد آزادهای بود و با مرحوم میرزاکوچک آشنایی کامل داشت .مرحوم میرزاکوچک خان به همی...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت دوازدهم: عزت نفس میرزا آذر 21, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی مرحوم پدرم که منشی سپهسالار بود و به تهران آمده بود، مرد آزادهای بود و با مرحوم میرزاکوچک آشنایی کامل داشت. مرحو...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت یازدهم: میرزا و نهضت در دل مردم آذر 21, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی لولمان بین فومن و کسما، در واقع در وسط جنگل واقع شده و حفاظت آنجا از نقطه نظر نظامی واجد اهمیت بود. رشته سیم تلفن...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت دهم: قانونمندی میرزا آذر 21, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی بعد از آن که اینجانب به سمت ریاست سربازخانه معین شدم. عدهای باید از نفرات به نوبت دم درب خروجی سربازخانه قراول ب...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت نهم: انقلاب جنگل، مانند انقلاب اسلامی دی 8, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی در کتاب خمینی روحالله نوشته سید علی قادری نوشته شده است که نسخههایی از روزنامه جنگل به حوزههای علمیه آن زم...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت هشتم: قصاص قبل از جنایت ممنوع آذر 21, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی میرزاکوچک دارای عقیده و ایمان درستی بود و قصاص قبل از جنایت را هم خلاف قانون و انصاف تصور میکرد؛ از اینها گذشته...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت هفتم: صله میرزا به مرد مرثیه خوان دی 8, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی در سالهای ۱۳۳۵ـ۱۳۳۶ هجری شمسی، میرزا کوچک خان در گورابزرمیخ و خانه حاج سید رضی که از مالکین منتفذ گیلان بود، سک...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت ششم: میرزا، مرد غیرت آذر 21, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی در یکی از جنگها، بین عدهی والی پشت کوهی با سپاهیان روسی جنگ سخت واقع میشود. دختر والی که سرکردگی جبهه جنگ را ع...ادامه مطلب
17 آذر داستان, ویدیو قسمت پنجم: امر میرزا به ازدواج آذر 21, 1401 توسط مهدیسا راوی: قربان صحرائی میرزا اسماعیلخان، پیغامی برای همشیره من میآورد. پیغام این بود که میرزا تصمیم دارد برای من عروسی کند. از خواهرم...ادامه مطلب