بعد از چهارده روز توقف در رشت، به خوبی از وضع صلح مطلع شدم. تعداد یکصد نفر از عدّهی میرزا کوچکخان به سرکردگی غلامعلی بابا ماسولهای به رشت آمده بودند و در باغ رضایُف شیروانی[1] منزل داشتند. به دیدن غلامعلی بابا رفتم و بعد از مذاکراتی قرار شد که در جنگل به خدمت میرزا کوچکخان بروم. فردا که روز ۱۷ شعبان[2] بود، از رشت حرکت کرده و از راه فومن در قریهی شفت به خدمت میرزا کوچک خان رسیدم و بار دیگر به زیارت یگانه آزادیخواه با شرف ایران نایل شدم. بسیار به درگاه احدیّت سپاس و شکر گزاردم کـه زنـده هستم و بار دیگر به زیارت میرزا کوچک خان توفیق یافتهام. شب را در خدمتشان بودم. فردا اجازه گرفتم که به رشت برگردم. در موقع حرکت، دستور دادند که زود کارهای خود را انجام داده و به جنگل برگردید و در رشت زیاد توقف نکنید. از این نکته، مسبوق شدم که این صلح با دولت، موقتی بوده و انتظار فرصتی [را] دارند. از [خواندن] معاهدهی صلح نیز مستحضر شدم که دولت قبول کرده است حتی به نفرات پیاده نظام جنگل، ماهی دوازده تومان و بــه نفرات سواره نظام، ماهی بیست تومان حقوق بدهد و صد نفر از عدّهی جنگل تا زمانی که طرفین از یکدیگر اطمینان کامل حاصل کنند، در رشت باشند و در صورتی که برای ایران از طرف اجانب حادثهای رخ دهد، میرزا کوچک خان به اتّفاق قوای دولتی از آن جلوگیری نماید.
وقتی به رشت برگشتم، کارهای خود را انجام داده و حاضر بودم که هر وقت احضارم نمودند، فوراً برگردم. ۲۷ شعبان[3] که روز تاجگذاری شاه ایران بود، در رشت چراغانی کردند و مجلسهایی آراستند. حاج خلیل رشتی[4] رئیس بلدیه بود. در شب ۲۸ شعبان[5] سه ساعت به صبح مانده، صدای بسیار وحشتناکی از طرف بندر انزلی به گوش رسید. مردم از خانههای خود بیرون آمدند. من در صدد تشخيص واقعه بودم که خبر رسید پراخوت بلشویکها از روسیه وارد بندر انزلی شده و با توپخانه؛ سنگرهای انگلیسیها در غازیان را بمباران کرده و انگلیسیها سنگرها را خالی کرده و به طرف رشت میآیند. فردا کلیهی قوای انگلیسی، بندرانزلی و غازیان را تخلیه کرده و به رشت آمدند. در صدد بودند که رشت را هم تخلیه کنند. صرف نظر از این که انگلیسیها ناراحت شده بودند، تعداد زیادی از کارکنان دولت ایران نیز [از این حادثه] افسرده و پژمرده بودند. افراد ثروتمند درصدد جابه جا کردن ثروت خود بودند.
در این موقع حدود هزار نفر قزاق در رشت توقف داشتند ولی از طرف ایشان هیچ اقدامی صورت نگرفت. یقیناً نمیتوانستند یا نمیخواستند که در مقابل بُلشویکها مقاومت نمایند. اهالی رشت که مضطرب و پریشان شده بودند، صلاح دیدند که به میرزا کوچکخان پناه ببرند. یوم یکشنبه دوم ماه مبارک رمضان، انگلیسیها رشت را به کلی تخلیه کرده و به گنجهی رودبار منجیل رفتند و در آن جا سنگر گرفته و مستقر شدند.
یوم دوشنبه صد نفر از تجّار و کسبه و عدّهی رشت با درشکه حرکت [کرده] و در پسیخان به خدمت میرزا کوچک خان رسیدند و در جلوی عمارت پسیخان با میرزا کوچک خان به مذاکره پرداختند. میرزاکوچکخان به آنها اظهار داشت که امروز از روی دشمنی با قوای بلشویک مقابله نماییم، مگر از راه مذاکره و یا به وسیلهی دولت بتوانیم با بلشویکها کنار آمده و برای نگهداری گیلان و برقراری نظم اقدام نماییم.
غروب آن روز همهی افرادی که از رشت آمده بودند. مراجعت کردند و میرزا کوچک خان کلیهی صاحبمنصبان خود را به حضور طلبیده و [بـا آنهـا] بـه مشورت پرداخت. میرزا میگفت ما باید با بلشویکها متّحد شویم، شما چه صلاح میدانید؟ اقلیّتی مخالفت کردند ولی اکثریت، رأی به دوستی و اتّحاد دادند. میرزا کوچک خان، شبانه به اتّفاق چند نفر به سوی بندر انزلی حرکت کردند. افرادی که با میرزا کوچک خان بودند عبارت بودند از خالوقربان و کریمخان رشتی و قنبرخان کُرد و احساناللهخان که پس از مبارزات و جنگ و گریزهای گذشته، دوباره خود را در جنگل به میرزا کوچک خان رسانده بود. احساناللهخــان پس از شکست کاکوه، فراراً از بیراهه به زنجان رفته بود و بعد با لباس مبدّل وارد ماسوله شده و خود را به میرزا کوچک خان رسانده بود.
میرزا کوچک خان در انزلی به پراخوت نظامی بلشویکها رفت و با تلفن با لنین در مسکو مذاکره نمود و اتّحاد و قراردادی به این شرح مابين لنین و میرزا کوچک خان برقرار گردید.
۱. دو هزار و پانصد نفر قشون پیاده و سوارهی بلشویکها با تمام لوازم جنگی به فرمان میرزا کوچک خان و در اختیار جنگلیها باشند. تمام مخارج قشون به عهدهی جنگل است و [مجموعاً] ماهی پنجاه هزار تومان به ایشان حقوق بدهند؛ مشروط بر این که روسها در امور داخلی ایران مداخله نکنند مگر به دستور میرزاکوچکخان. هر چه اسلحه از قبیل توپ و تفنگ و فشنگ و گلوله و غیره که مورد احتیاج باشد، روسیهی بلشویکی در اختیار جنگل بگذارد.
۲. بعد از قلع و قمع انگلیسیها در ایران، افراد نظامی بلشویک از طریق بندر بوشهر به هندوستان بروند و در صورت لزوم، تعداد پانصد نفر نظامی از جنگل به آنها کمک داده شود. بعد از این قرارداد با موافقت لنین در مسکو، قرار شد که قوای بلشویک عجالتاً در انزلی و غازیان متمرکز شوند و فقط سیصد نفر از قشون بلشویکها با مهمّات جنگی لازم به فومن وارد شوند و به همراه عدّهی جنگل در حدود فومن الى پسیخان توقف نمایند.
بعد از ورود بلشویکها به پسیخان، بنده به پسیخان رفتم و کلیهی رؤسای قسمتهای جنگل را ملاقات کردم؛ از جمله حیدرخان و قرهخان دیلمانی[6] را. همچنین نزد سیّدهادی و میرزا حبیبالله رفتم که سر دستهی نظامیان جنگل بودند و با من اسیر شده بودند و پس از مرخص شدن از زندان، مجدداً به جنگل آمده و کماکان سردستگی افراد نظامی جنگل را بر عهده داشتند. در این ملاقات از ایام گذشته یاد کردیم و مشغول مذاکره بودیم که میرزا کوچک خان، بنده را احضار فرمودند و دستور دادند که دیگر نباید به رشت بروید. هر شغلی میل دارید انتخاب نمایید تا با هم بمانیم. چون اطلاع داشتم که ایشان علاقهی زیادی به خدمت نظام ملی دارند و خودم هم عشق زیادی به خدمت نظامی جنگل داشتم و زحمت زیادی در این راه کشیده بودم، عرض کردم من یک نفر نظامی ملّی میباشم که باید وظایف سربازی خود را در راه وطن عزیز ایفا نمایم. فرماندهی عدّهای نظامی را به من سپرده و دستور دادند که با سیّد ابراهیمخان که فرماندهی عدّهی نظامیها بود، همکاری نمایم.
فرمودند در فکر ازدیاد عدّه ی نظامیان جنگل باشید تا به عدّهی نظامیان افزوده شود. این ایّام، عدّهی نظامیان جنگل هشتاد نفر بودند و بقیه تماماً غیر نظامی بودند. كل عدّه چهارصد نفر بودند. همان روز بنده هفده قبضه تفنگ با فشنگ و قطار چرمی تحویل گرفتم و آمدم به باغ حاجیزاده [در] آتشگاه که در نیم فرسخی رشت است. عدّهای نظامی بیتفنگ در این باغ، پیش قراول بودند ایشان را دستهبندی کردم. هشت دسته شدند. هر دسته عبارت از ده نفر نظامی بود. یک سرجوخه و یک سردسته برای هر دسته یک نفر کولبارکش و یک نفر آشپز نیز معیّن کردم که در موقع حرکت، مسئول حمل اثاثیه و خوراک دسته باشند. بعد از تامین سکونتگاه، تمامی دستهها، بنده به عنوان سردستهی هفتم نظامی انتخاب شدم. شب را در باغ مزبور اقامت داشتیم و فردا در پسیخان به خدمت میرزاکوچکخان رسیدیم. دیدم جلسه دارند و خلوت کردهاند. چون مطلع شدند که من در بیرون منتظر هستم، اجازه دادند داخل شوم. دیدم حوزهی ایشان مرکب از بیست و دو نفر میباشد. کلنل فتحعلیخان و سلطان عبدالحسینخان[7] یا یک عدّهی دیگر از صاحبمنصبان نظامی ژاندارمری که چند ماه قبل از طرف دولت مأمور تشکیل ادارهی ژاندارمری رشت شده بودند، در این مذاکرات شرکت دارند. وقتی داخل اتاق شدم کلنل فتحعلیخان به محض دیدن من خجالت کشید؛ زیرا زمانی که در سمنان توقیف بودیم، ایشان سمت فرماندهی ژاندارمری سمنان را داشت. من با دیدن این وضع، ایشان را بوسیدم و گفتم ما در راه آزادی و استقلال ملّی جانفشانی میکنیم و ملاحظهی گذشته را نباید کرد. امروز باید دست به دست هم داده و کار را از پیش ببریم تا بتوانیم دشمنان خارجی خود را نابود سازیم. بعد از یک ساعت و نیم جلسه تمام شد. هر کس که مسئول کاری بود به سوی کار خود رفت. میرزا کوچک خان با موهای پریشان وارد حیاط شده و جلوی عمارت پسیخان قدم میزد. مجدداً خدمت ایشان رفتم و عرض کردم چه روز خیال حرکت بــه سوی رشت را دارید؟ فرمودند: خداوند شاهد است هرگز راضی نیستم با اجانب و خارجیان، درصدد ادارهی امور وطن و مملکت باشم، چه کنم؟ قوای بلشویک به عزم جنگ با انگلیسیها وارد خاک ایران شدهاند. چون قوّه و قدرت نداریم رسماً از ایشان جلوگیری کنیم، ناچاریم با ایشان دوستی کنیم تا شاید با دوستی ایشان در دست یافتن به تمایلات خودمان موفّق شویم. این حرف را که شنیدم، دانستم که کار ما با قوای بلشویک خیلی پایدار نخواهد بود. به من سفارش زیادی نمود که مبادا به کسی اظهار نمایید [ولی] هر چه میتوانید از آشنایان خودتان را داخل نظام کرده و به آنها اسلحه بدهید که روزی به درد ما خواهند خورد. پس از خداحافظی در باغ آتشگاه به خدمت سیّد ابراهیمخان رسيدم. صبح، کلیهی عدّهی نظامیان خود را حاضر کرده و دو ساعت مشق نظام نمودیم. سپس به اتّفاق سیّد ابراهیمخان در پسیخان خدمت میرزا کوچکخان رسیدیم و لوازم مورد احتیاج را گرفتیم و به باغ مراجعت کردیم.
در این موقع، دسته دسته اهالی شهر از علما و اعیان و تجّار و کسبه به پسیخان میآمدند و از میرزاکوچکخان دعوت میکردند که به رشت بیاید؛ زیرا از سال پیش، میرزا کوچک خان به جنگل رفته و به رشت نیامده بود. مردم گیلان خصوصاً اهالی رشت شوق زیارت و ملاقات ایشان را داشتند و هر روز عدّهی زیادی زن و مرد به عینک و آتشگاه میآمدند تا شاید میرزا کوچک خان را ببینند.
میرزا کوچک خان در فکر تامین کسری لوازم نظامی بود؛ زیرا از سال گذشته که عقبنشینی و پراکندگی و فرار افراد پیش آمد تا به حال، ادارهی مستقلی وجود نداشت و کلیهی اثاثیهی افراد جنگل از بین رفته بود و در ضمن، مشغول نگهداری
و پذیرایی از سیصد نفر سرباز بلشویک در فومن بود.
انگلیسیها کاملاً گیلان را تخلیه کرده و در بالا بالای منجیل سنگربندی نموده و توقف کرده بودند. اهالی شهر بسیار در وحشتاند و هر روز میرزا احمدخان حاکم رشت کسب تکلیف میکنند. از طرف دیگر قوای نظامی دولت که قزاقانــد قادر به جلوگیری چیزی نیستند و اقدامی هم نمیکنند. افراد ژاندارمری هم که خود را تحت حمایت میرزا کوچک خان میبینند، انتظار [دریافت] دستور از او را دارند. کلیهی ادارات دولتی در رشت نیز بلاتکلیف و درگیر بحران میباشند. روی این اصل، فشار اهالی برای حرکت میرزاکوچکخان به سوی رشت لحظه به لحظه بیشتر میشد. تا این که از طرف جنگل به اهالی ابلاغ شد که خاطر جمع باشید. ما در این یکی دو روزه به شهر وارد میشویم.
در روز چهاردهم ماه رمضان ۱۳۳۸[8] میرزا کوچک خان دستور حرکت به رشت را صادر کردند و قوای بلشویک را که در فومن منزل داده بودند به پسیخان احضار نمود و از کلیه مجاهدین نظامی و غیرنظامی سان دید. دستهی موزیک با یک بیرق سرخ که علامت بلشویک بود در جلو قرار داشت. در پشت دستهی موزیک یک قسمت از نظامیان جنگل و در پشت این دسته نفرات ارتش بلشویک قرار داشتند که چهار به چهار و با قدمهای منظّم نظامی حرکت میکردند. میرزا کوچک خان توسط عدّهای از جوانان صمیمی و غیور که مسلّح به تفنگهای پنج تیر بودند و در چپ و راست میرزا قرار داشتند، احاطه [شده] و در حرکت بود. به فاصلهی بیست قدم دورتر، نفرات پیاده نظام جنگل و در پشت آنها عدّهی سوار نظام، تفنگ به دوش حرکت میکردند.
در حالی که سرود ملّی میخواندند، به عینک رسیدیم. نیم ساعت راحت باش اعلام کردیم. بعد از نیم ساعت، دستور حرکت داده شد و من با دستهی نظامی خود در جلوی میرزا کوچک خان بودم. به پُرد چمارسرا رسیدیم. آنچنان اجتماعی از زن و مرد و بزرگ و کوچک و سادات و علما و اعیان و تجّار و کسبه به استقبال آمده بودند که امکان راه رفتن و عبور از جادهی اصلی ممکن نبود. ناچار شدیم عدّهای از نظامیان را پیش قراول قرار دهیم تا نظم جمعیت را برای عبور ستون در حال حرکت، فراهم نمایند. با زحمت زیاد داخل شهر رشت شدیم. بیشتر مردم در طبقات بالای خانمها ایستاده و طبقهای گل در دست داشتند و همین که میرزا کوچک خان را میدیدند، گلها را بر سر ایشان میریختند به طوری که کلیهی عدّه در گُل قرار گرفته بودند. نمیتوانم این صحنه را آنطور که باید و شاید شرح دهم؛ فقط عرض میکنم که در تاریخ ایران چنین صحنهای را کسی به یاد ندارد. از بازار چمارسرا گذشتیم و به سبزهمیدان وارد شدیم. در اینجا مردم، میرزا کوچک خان را بر روی دست بلند کرده و زیارت میکردند، به صورتی که امکان نداشت ایشان را از دست اهالی گرفت. بعد از چند ساعت با زحمات زیاد میرزا کوچک خان را به کلاه فرنگی سبزه میدان رساندیم. تمامی شیوخ رشت در داخل کلاه فرنگی در انتظار بودند. تعداد زیادی هم در باغ سبزه میدان ایستاده بودند. از زیادی جمعیت، کسی نمیتوانست قدم بردارد. گاژانُف که رئیس قوای بلشویک در ایران بود، نطقی به زبان روسی راجع به اتّحاد آزادیخواهان ایران و روسیه، ایراد نمود. بعد از نطق گـاژانف، احساناللهخان نطق قرآنی کرد و بعداً خود میرزا کوچکخان نطق مفصلی ایراد نمود. تمام اهالی رشت، دست میزدند و هورا میکشیدند.
پس از اتمام نطق با زحمات زیاد از میان مردم عبور نموده و به خانهی سردار همایون وارد شدیم. میرزا کوچک خان در این منزل اقامت نمود و افراد دیگر نیز در نقاط مختلف شهر منزل کردند. بعد از آن که اهالی تا اندازهای متفرّق شدند، قسمت نظامی را حرکت داده و در باغ رضایُف منزل کردیم. چند روزی در رشت بودیم. باقی قوای بلشویک که در انزلی مستقر شده بودند، به رشت احضار شدند و به ایشان منزل داده شد. بدون دستور میرزا در هیچ امری مداخله نمیکردند. دولت جمهوری گیلان اعلام گردید و کلیهی ادارات را کمیساریا نامیدند.
[میر شمس الدين] وقار السلطنه[9] – کمیسر امور داخله
میرزا محمّد علی خان پیربازاری[10] – کمیسر مالیه
میرزا محمود پسر حاج آقا رضی رشتی – کمیسر عدلیه
آقا نصر الله[11] برادر ایشان – کمیسر پست و تلگراف و تلفن
میرزا محمد علی خان خمامی – کمیسر فواید عامه
آقا سيد جعفر [محسنی] – کمیسر خارجه
حاج محمد جعفر[12] – کمیسر معارف و اوقاف
ابو القاسم فخرایی[13] – کمیسر تجارت
میرزا کوچک خان – رئیس کمیساریا و کمیسر نظام مرکزی
در این موقع میرزا کوچک خان مشغول سر و سامان دادن به اوضاع بود. در اثر مسائل سیاسی که بعدها خواهم گفت گاژانُف به مسکو احضار گردید و از طرف مشیرالدوله سردار فاخر در رشت با میرزا کوچک خان ملاقات [کرد] و اظهار داشت که من از طرف دولت به شما میگویم که از حدود قزوین الی رشت و مازندران به شما واگذار میشود و اختیارنامه به شما داده خواهد شد که آن چه رأی شما است، اجرا شود و از بابت حقوق نفرات شما نیز دولت کمک مینماید. اگر دشمن خارجی به ایران روی آورد، شما با قوای دولت متّفق شده و دشمن را سرکوب مینمایید. دولت از شما اطمینان پیدا کرده است. شما [نیز] از دولت، اطمینان حاصل نمایید و آنچه صلاح مملکت و دولت است، اجرا کنید؛ مشروط بر اینکه بیش از دو هزار و پانصد نفر عدّه نداشته باشید. هزار نفر نظامی و چند نفر صاحبمنصب نیز از طرف دولت برای پشتیبانی شما میآیند تا مطیع اوامر شما باشند. میرزا کوچک خان گفتند:
ما این رژیم پوسیدهی قاجار را نمیخواهیم؛ زیرا از روزی که طایفهی قاجار به سلطنت ایران رسیدند، روز به روز بر بدبختی ما ملت ایران افزوده گردید. دولت قاجار قدم خیری برای ملت ایران بر نداشته است مگر این که روز و شب مشغول عیش و نوش بوده و یک مشت خائن و مزدور اجنبی را زمامدار مملکت کرده است که ملت ایران را به روزگار سیاه نشانده و کار را به جایی رسانده است که شرق و غرب ایران زیر تیول انگلیس است و تمام اختیار ایران به دست انگلیسیهاست. این وزرای خائن که امروز مسئول زمامداری ایران هستند، کلیه مزدور انگلیس میباشند و من مطیع این گونه خائنین اجنبیپرست و دولت بیشرف نخواهم شد و آخرین جوابی که عرض میکنم این است که تا ساعتی عمرم باقی است از پا نخواهم نشست و تا انگلیس را از ایران اخراج نکرده و تمام امور را از دست طایفهی قاجار خارج ننمایم و اعلام جمهوری نکنم تا ملت ایران با دست خود مملکتشان را اداره نمایند و ایران از دست اجنبی و خائنین نجات یابد، اسلحه را به زمین نخواهم گذاشت. سردار فاخر بعد از شنیدن این جواب مأیوسانه و پس از توقف دو روزه در رشت به تهران مراجعت کرد. فعلاً هر روزه عدّهای بلشویک از راه آذربایجان وارد رشت میشوند ولی امنیت کاملاً در تمام حدود گیلان برقرار است و میرزا کوچک خان از هیأت تجّار رشت مبلغ سیصد هزار تومان اعانه خواسته است. تجّار با کمال میل در سه قسط و به مدّت چهار ماه حاضر به پرداخت شدهاند.[14]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه ی جنگل، (رشت: فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴)، پانویس عبدالرحیم رضایُف، کارخانهی بزرگ توتون و تنباکوسازی در رشت داشت و باغ او در کنار کارخانهاش در کنار زرجوب و پل زرجوب امروز رشت بود.
[2] همان، پانویس برابر با پنجشنبه 16 اردیبهشت سال 1299 خورشیدی / 6 مه سال 1920 میلادی.
[3] همان، پانویس برابر با یکشنبه 26 اردیبهشت سال 1299 خورشیدی / 16 مه سال 1920 میلادی.
[4] همان، پانویس وی برادر قائمالملک رفیع بود.
[5] همان، پانویس برابر با روز دوشنبه 27 اردیبهشت سال 1299 خورشیدی / 17 مه سال 1920 میلادی، یک روز پیش از پیاده شدن نیروهای بلشویک در بندر انزلی.
[6] همان، پانویس حیدرخان و قره خان دو برادر بودند. پس از پایان یافتن خیزش جنگل، این دو برادر به همراه شماری از هماندیشان خود دست به قیامی در سیاهکل زدند. قرهخان در آسیابر کشته شد و از ملّتها پس از مدّتها مبارزه توسط رضاخان افشار، دستگیر شده و در قرق کارگزار رشت به حیدرخان آویخته شد.
[7] همان، پانویس مشهور به ثقفی. وی در درگیریهای آرارات در سال 1301 خورشیدی کُشته شد.
[8] همان، پانویس برابر با سه شنبه 11 خرداد سال 1299 خورشیدی / اول ژوئن سال 1920 میلادی.
[9] همان، پانویس شمسالدين وقاری.
[10] همان، پانویس وی بعدها رئیس بیمارستان پورسینا در رشت شد.
[11] همان، پانویس آقا نصرالله رضا از فارغالتحصیلان دانشآموختهی آلمان بود و یک چندی نیز رئیس بلدیهی رشت شد.
[12] همان، پانویس حاج محمّد جعفر کنگاوری.
[13] همان، پانویس برادر ابراهیم فخرایی.
[14] همان، 179-88.
انتهای پیام /