بنابر گزارش عهدواره هنر و رسانه جنگل؛ به دنبال کشته شدن مفاخرالملک و ایجاد فضای خفقانآور در گیلان توسط کارکنان روس، حکم بازداشت مجدد مشیرالممالک صادر شد.
جزئیات این روایت را به قلم محمدحسین دیلمی صبوری میخوانیم:
مشیرالممالک و برادرش خلیلخان، در سیاهکل، سر املاک خود بودند. از طرف قنسول روسیه، حکم شد و شبانه، قزاق وارد سیاهکل شد و ایشان را که در منزل، در خواب بودند، دستگیر نموده و هر چه اسباب قیمتی، در آن خانه بود، غارت کردند.
همان شب، ایشان را به رشت، برده [و] مدتی در قنسولخانه، نگه میدارند و بعد، در نظمیهی رشت، توقیف میکنند. در نظمیه، آنان را، چند روزی در اتاق گارد محترمانه، در توقیف، نگهمیدارند. قنسول روسیه، با خبر میشود که مشیرالممالک و خلیلخان را، در نظمیه، تا اندازهای، محترم داشتهاند؛ بنابراین، فوراً از قنسولخانـه، بـا رئیس نظمیه، که عبداللهخان سیف بود، تلفنی مذاکره میکند و میگوید که: «من، مشیرالممالک را ندادم که شما در اتاق گارد نگه دارید مگر برای شما مهمان فرستادهام؟» عبداللهخان، جواب میدهد که: «من دستور دادهام که آنان را، در جملهی دزدان محبوس کنند. اگر در اتاق گارد، توقیف کرده باشند، آن نایبِ صاحب منصبِ کشیک را، مجازات خواهم نمود.»
عبداللهخان، یکی از کارکنان روسها بود، ولی غلامحسین خان نایب تهرانی، میان اجزای نظمیه، خود را ایرانی دانسته و محبوسین پُلتیکی [سیاسی] روسها را که در توقیف ایشان بودند، تا اندازهای، خدمت میکرد، بعد از مذاکره [با قنسول روسیه] عبدالله خان، سر زده، به اتاق گارد وارد شد. مشیرالممالک، در حال خواندن روزنامه بود؛ روزنامه را از دست ایشان گرفت [و] پاره پاره کرد و بنای حرف بد را گذاشت و فوری، حکم کرد مشیرالممالک و خلیل خان را ببرند در محبس دزدها و نهایت بیاحترامی را در حق غلامحسین خان نایب نمود؛ بعد از این واقعه، هر چه میرفتیم دم در محبس، که شاید این آقایان را ببینیم، ممکن نبود و رئیس محبس که میرزا علی خان[۱] باشد، اجازهی [ ملاقات] نمیداد. دیدم چارهای نیست. رفتم در اتاق تأمينات [و] آقا شیخ حسین شهیدزادهی گیلانی[۲] را ملاقات کردم. به ایشان گفتم که میروم، دم در محبس ولی اجازه ی [ملاقات] نمیدهند. از شما استدعا دارم، یک کاری بکنید تا ما بتوانیم، هر روز، یک دفعه، در حضور آژانها آقایان را ببینیم. به اتفاق آقای شهیدزاده رفتیم نزد عبدالله خان و با زحمات زیاد شهید زاده، از عبدالله خان، حکمی برای میرزاعلی خان گرفت که روزی یک دفعه بروم، دم در محبس [و] آقایان را با حضور آژانها ملاقات نمایم. از این به بعد روزی یک دفعه، میرفتم دم در محبس و به موجب حکم عبدالله خان، آقایان را میدیدم و راجعبه لباس و خوراک و وسایل، اقدام میشد. غیر از حرفهای معمولی، از چیز دیگری اجازهی سخن نداشتیم. حاج سیدرضی در تهران بود. هرروز به وسیلهی ایشان به وزیر داخله که آقای سپهدار اعظم گیلانی بود، تلگراف میکردم. مبلغ یکصد تومان، به دفعات بابت پول تلگراف دادم، ولی ابداً نتیجهای نداشت و جواب تلگراف که توسط کارگزار گیلان، [به اطلاع قنسول روسیه میرسید] به گوش قنسول روسیه فرو نمیرفت. عاقبت، مدت سه ماه، این دو برادر، در توقیف بودند. بعد از سه ماه، با زحمات زیاد حاج سیدرضی، در تهران، قرار شد که خلیل خان را به خراسان تبعید نمایند. ولی مشیرالممالک، در حبس باشد. بعد از رسیدن این حکم، خلیل خان را از نظمیه آوردند و در کارگزاری رشت، توقیف کردند. کارگزار که باقرخان عظیمی نظامالملک باشد، اظهار داشت که به خلیل خان، از طرف دولت، حکم شده که برود و در خراسان مقیم باشد. خلیل خان درخواست داشت که اجازه دهند، برود به تهران. میگفت: «مقصد دولت، این است که در گیلان نباشم، دیگر چرا به خراسان باید رفت؟» در هر حال، اجازه ندادند و عاقبت، فشار آوردند که باید به خراسان بروید و حکم، صادر شده و باید اجرا گردد. چون چارهای نبود، در روز پنجشنبه [ای، در زمستان] سنه ی ١٣٣٦ هجری قمری، کارگزاری، تذکرهها را داد و خلیلخان را با یک نفر پیشخدمتِ کارگزاری و دونفر، قزاق، به انزلی، حرکت دادهشد. من هم، با ایشان عازم شدم. ولی مشیرالممالک به همان حال، در نظمیه [در] توقیف ماند.[۳]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه ی جنگل، (رشت: فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴)، پانویس وی، رئیس زندان رشت بود.
[۲] همان، پانویس وی، رئیس تأمينات رشت بود.
[۳] همان، ۴۷_۴۹.
انتهای پیام /