بنا بر گزارش عهدواره هنر و رسانه جنگل؛ به نظر میرسد چپروی بلشویکها در انقلاب جنگل و اصرار بر سویتی کردن ایران و دست زدن به سرکوب هر نیروی غیر خودی در رشت و انزلی و به طور کلی در قلمرو حاکمیت خود در شرق رودخانه پسیخان به افراطیون راست در درون تشکیلات جنگل بیش از پیش قدرت و زمینه رشد داد. این رشد نیروهای افراطی در تشکیلات جنگل چنان بود که به نظر میرسد در آن زمان تنها صدای نفرت و خشونت افراطیون راست در درون تشکیلات جنگل و از هر سو با آهنگی بلند و گوشخراش و مرعوبکننده برای هر اقدام خشونتآمیزی شنیده میشد و یارای مخالفت با آن را حتی فردی چون کوچک خان هم نداشت. به عبارت دیگر خشونتطلبان گویا به ضرورتی در درون تشکیلات جنگل بالا کشیده شده بودند تا رقیب مناسبی برای افراطیگریهای تجربهشده در طرف مقابل باشند. در این بخش به اینکه چرا میرزا به طور کامل خود را از واقعه ملاسرا کنار نکشید، پاسخ میدهیم.
ناصر عظیمی دوبخشری در کتاب «جنبشی که به انقلاب تبدیل شد؛ از مبارزه علیه اشغالگران تا تأسیس جمهوری در گیلان»، مینویسد: «واقعیت آن است که در مهر ماه ۱۳۰۰، یعنی زمانی که دیگر کمتر کسی از یاران اولیه کوچک خان در تشکیلات جنگل در کنار او در زیده و آلیان حضور داشتند و مهمتر اینکه همه چیز گواه آن بود که سرنوشت جنگل رو به پایان دارد، او بیش از هر زمانی تسلط خود را بر تشکیلات جنگل از دست داده و این حسن خان، تیمسار ثقفی، سرهنگ نور محمدخان تهمتن[۱] میرزا احمد واقعی و… بودند که در خفا همه چیز را هدایت میکردند. چنان که شاهپور آلیانی از قول میرزا احمد واقعی که در محور این ماجرا قرار داشت، نقل میکند کوچک خان به اقدامات حسن خان و همدستان او در این واقعه مظنون شده بود و همین امر موجب شد تا آنها نتوانند پای کوچک خان را به این ماجرا بکشانند».
در هر حال به نظر میرسد کوچک خان برای اقدام عملی در شرایط دشواری قرار گرفته بود. هرچند ما نمیدانیم دقیقاً و براساس اسناد مکتوب و متقن در آن زمان او چه میکرده و احساس او از این اقدامات جنگلیها چه بوده است. متأسفانه یاران کوچک خان هم که بعدها خاطرات خود را از این دوران نوشتهاند هیچکدام در آن زمان به طور مستقیم در تشکیلات جنگل در آلیان و زیده، یعنی مرکز تصمیمگیری این تشکیلات حضور نداشتند تا نوشته ها و گفته های آنان را بتوان سند و شاهدی عینی تلقی کرد. فخرایی در سال ۱۳۶۳ در مصاحبه با کیهان فرهنگی هنگامی که یکی از مصاحبه کنندگان از او می پرسد که مطالبی هم درباره تشکیلات جنگل بفرمایید، او دقیقاً به این نکته اعتراف کرده است: «در موقعی که من در جنگل بودم مرکز ما در کسما بود». (فخرایی، ۱۳۶۳). او توضیح بیشتری نمیدهد که در بقیه دوران جنگل که دیگر کسما مرکز تشکیلات جنگل نبود، یعنی از بهار سال ۱۲۹۸ تا پایان انقلاب جنگل در آبان سال ۱۳۰۰ او در کجا بوده است. این بدان معنی است که فخرایی، یعنی یکی از اصلیترین کسانی که اسناد و تاریخ جنگل را پیش از انقلاب ۱۳۵۷ جمع آوری و ارائه کرده و به تحقیق بیشترین ارجاعات به تحولات جنگل هم تاکنون بر اساس کتاب سردار جنگل او داده شده است، فقط تا اواخر سال ۱۲۹۷ که هنوز تشکیلات جنگل در کسما استقرار داشت، رابطه تشکیلاتی مستقیم و از نزدیک با این تشکیلات داشت و زمانی که این تشکیلات پس از راهپیمایی بزرگ جنگلیان در اوایل بهار ۱۲۹۸ از مرکزیت کسما و گوراب زرمیخ دور شده و به آلیان و زیده انتقال یافته، به گفته خودش دست کم در تشکیلات جنگل کارهای نبوده و تنها با این تشکیلات به گونهای رابطه داشته که ما نمی دانیم این رابطه چگونه بوده است. این جمله کوتاه فخرایی را تنها زمانی میتوان به خوبی درک کرد که از منظری که ما به این تحولات نگاه کردهایم و یکی از تزهای اصلی این کتاب را هم به خود اختصاص داده، به تحوّل تشکیلات جنگل پس از راهپیمایی بزرگ و انتقال این تشکیلات به جغرافیای جدید یعنی به آلیان و زیده نگاه کنیم. یادآوری این نکته ضرورت دارد که تاریکترین بخش تاریخ جنبش و انقلاب جنگل از ۱۵ شهریور تا ۱۰ مهرماه ۱۳۰۰ خ، یعنی هفتههای پیش و پس از واقعهٔ ملاسر است. اسناد مکتوب بسیار اندکی از این دوره از تاریخ جنگل وجود دارد که به ما بگوید که در تشکیلات جنگلیان چه می گذشته؟ رابطه کوچک خان با این تشکیلات و حسن خان آلیانی چگونه بود؟ روابط حیدرخان با کوچک خان چگونه بود؟ آنها برای ادامه انقلاب جنگل چه برنامه هایی داشتند؟ و بسیاری از پرسشهای دیگر.
اکنون میدانیم که کوچک خان همراه و همسوی افراطیون جنگلی در حمله به جلسه کمیته پنج نفره انقلاب جنگل در ملاسرا نبوده است. چنان که گفته شد او در تصمیمگیری حمله جنگلیان به ملاسرا نیز هیچ نقشی نداشته است. با توصیفی که تاکنون از روابط کوچک خان با میرزا حسین کسمایی و حزب دموکرات ایران که این زمان تنها گروه دگراندیش و اپوزیسیون قانونی در ایران محسوب میشد به دست داده شد، دشوار بتوان گفت که او همسو و همدم با راست افراطی بنیادگرای قبیلهسالار بوده است. با این حال میتوان پرسید آیا او در این زمان چنان در تشکیلات جنگلیان تنها شده بود که صدایش شنیده نمیشد؟ آیا او در اثر افراطگری چپنمایانه بلشویکها به راست افراطی پیوسته بود، همانگونه که منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی روسیه (اس. ار) همدستی انگلیسیها در به زیر کشیدن بلشویکها را به نحوی پذیرفته بودند؟[۲] آیا او از نفرتپراکنی هیستریک افراطیون در تشکیلات جنگل مرعوب شده و با توجه به دور ماندن از یاران رشتی و مشروطهخواه خود بیعملی پیشه کرده بود؟ نظر و گفته میرزا احمد واقعی، منشی تحمیلی آن زمان کوچک خان را که همسو با حسن خان آلیانی بوده، نمیتوان نادیده گرفت که کوچک خان با حمله به ملاسرا موافق نبوده است. نباید فراموش کرد که او بسیار دوست داشت که بگوید کوچک خان هم با نظرات آنها همسو بوده است. این همسویی میتوانست مشروعیت بسیار برای حملهکنندگان به ملاسرا فراهم کند؛ زیرا آنان در ارتباط با این حمله همیشه تحت فشار افکار عمومی و حتی جنگلیان میانهرو بودند. اما میرزا احمد واقعی بهصراحت میگوید که کوچک خان با این حمله موافق نبوده است. پرسش مقدّر این است که اگر کوچک خان مخالف حمله بوده، آیا کاری هم در عمل انجام داده است؟ اگر داده چه کاری بوده است؟ اگر کاری صورت نداده و دست روی دست گذاشته، چه دلیلی داشته است؟ میدانیم که کوچک خان به طور کلی در طول جنبش و انقلاب جنگل همیشه با خشونت مخالف بود؛ که یک نمونه آن را در بالا در جریان دستگیری و کشته شدن مفاخرالملک به اجمال ذکر کردیم[۳]. بازهم میدانیم که حیدرخان به گفته فخرایی به دعوت کوچک خان یا دست کم با تمایل او به گیلان آمده بود. در این صورت نمیتوان پذیرفت که کوچک خان با آن شخصیتی که از او سراغ داریم، در پشت این حمله که با هیچ معیار اخلاقی سازگاری نداشت بوده باشد. به ویژه اینکه همه چیز نشان از آن داشت که ستاره اقبال انقلاب جنگل رو به افول بود. بدین ترتیب واقعیت این است که این پرسشها هنوز بیجواب مانده است. شاید وقتی دیگر و با انتشار اسنادی دیگر بتوان به این پرسشها پاسخی دقیقتر داد. با این حال ضرورت دارد در این مورد یک مطالعه موردی بیطرفانه با پرسشهای بالا انجام شود.[۴]
منبع
ناصر عظیمی دو بخشری. جنبشی که به انقلاب تبدیل شد از مبارزه علیه اشغالگران تا تاسیس جمهوری در گیلان. رشت: انتشارات سپیدرود به سفارش حوزه هنری گیلان، ۱۳۹۹.
[۱] همان، پانویس نور محمدخان تهمتن بعداً در پهلوی اول با حسن خان آلیانی که حکومت نظامی فومنات به او داده شده بود. همکاری و همراهی میکردند.
[۲] همان، پانویس به تجربه مشخص شده است که یکی از ویژگیهای اصلی بلشویسم (لنینیسم) این بود که جریان چپ را تنها به طور انحصاری در جریان بلشویکی میدید و دیگران و حتی جریانهای چپی که با آنها نبودند را وابستگان به امپریالیسم انگلیس و عمله های بیمزد و مواجب آنها به حساب میآوردند. از این رو در هر جایی که آنان به قدرت دست یافتند (از جمله در انقلاب جنگل) تمام گروههای چپ و مترقی را که به آنان نپیوستند، سرکوب کرده و در نتیجه تنها راهی که برای بقاء باقی میماند این بود که مخالفان و دگراندیشان به آنان بپیوندند یا دستکم با مخالفان سنتی آنها همسو وهمموضع شوند.
[۳] همان، پانویس نگاه کنید به یادداشت نگارنده تحت عنوان «مردی که از کشته شدن دشمنانش آزرده و غمگین میشد». این نوشته در فضای مجازی و از طریق جست و جو در گوگل نیز قابل دسترسی است. http://anthropology.ir/article/28155.html.
[۴] همان، ۳۵۳ـ ۳۵۶.
انتهای پیام/