به جنگل خبر رسید که قشون انگلیس از عراق، وارد ایران شده و عنقریب به قزوین وارد میشود. بعداز این خبر، به عدّهی نظامی مأمورین بالابالای منجیل از طرف ادارات جنگل، حکم شد که از ورود انگلیسیها به گیلان جلوگیری کنند.
فعلاً به جای قشون روسیه، قشون انگلیسیها است که در تمام شرق و غرب ایران، نفوذ دارد و فقط گیلان باقی است. آنها خیال دارند که از خاک گیلان، عبور نموده و به طرف قفقازیه بروند. علّت این تقصیر، مسلماً از اجانب است ولی این کارها را وطنفروشان ایرانی نیز دامن میزنند.
در دورهی استبدادی روسها بعضیاز وطنفروشان، خود را مزدور روسها میدانستند و پول میگرفتند و ایشان را به خاک ایران، راه میدادند. حالیه که روسها سرنگون شدهاند؛ [آنان] خود را مزدور انگلیسیها میدانند و پول گرفته و دست قشون انگلیس را در خاک ایران، آزاد گذاشتهاند و ملّت مسلمانخوار و ذلیل شدهاند.
قشون انگلیس از قزوین، وارد بالابالا شد و نظامیان جنگل، جلوی ایشان را گرفتند و گفتند که ما [از] سوی کمیتهی مقدّس اتّحاد اسلام اجازه نداریم راه بدهیم که شما وارد خاک گیلان شوید. انگلیسیها از طرف خود، نمایندهای فرستادند و پیغام دادند که به ما راه بدهید که به قفقازیه برویم. کاری به کار اهالی گیلان نداریم ولی از طرف کمیتهی اتّحاد اسلام، اجازه ندادند. عاقبت حاضر شدند که پانصد هزار تومان بدهند تا به ایشان اجازه داده شود. چون مقصد میرزاکوچکخان، خاک وطنفروشی نبود، پول ایشان را قبول نکرد و اجازه نداد و جواب داد که اینگونه پولها را به کسانی بدهید که شما را به خاک ایران آوردهاند. مدّت سه ماه، انگلیسیها در بالا بالا توقّف کردند. بعد یک روز اولتیماتوم دادند که در ظرف دوازده ساعت یا پول را قبول کنید و راه بدهید یا با شما وارد جنگ خواهیمشد. بعد از آن، مدّت دو دستگاه آیروپلان[1] از طرف انگلیسیها ظاهر شد. تمام سنگرهای مجاهدین را طیران کرده و رفتند و بعد از نیم ساعت جنگ شروع شد. نظامیان با تلگراف از منجیل به کسما خبر دادند که جنگ شروع شدهاست. کارکنان جنگلیان، ملاحظه کردند که از روبرو با انگلیسیها نمیشود جنگید، زیرا روی زمین باید با اتومبیل زرهپوش، جنگ کرد و از هوا با آیروپلان که بمباران میکند. این بود که از کسما به نظامیان مقیم منجیل، خبر دادند که جنگ نکنند و سنگرها را خالی کرده و به ادارهی نظام ملّی مراجعت نمایند. با این حال، دوازده ساعت جنگ به سختی ادامه داشت. چند نفر از طرف نظامیان انگلیسی، مقتول و شش نفر از مجاهدین و فداییان، منجمله محمدخان نایب، شهید شدند. هوا که تاریک شد، سنگرها را خالی کرده و به ادارهی نظام ملّی آمدند. از شهید شدن جوانهای غیور و محمدخان نایب، نهایت افسوس [را] خوردیم.
بعد از این عقبنشینی نظامیان، میرزاکوچکخان به تمام ادارات رشت، اطلاع داد که ادارهها را تعطیل نموده و به مرکز که کسما و گوراب زرمخ باشد، بیایند. کارکنان حسبالامر اطاعت کردند و از رشت، بیرون آمدند. غروب همان روز، عدّهی نظامیان منجیل نیز به مرکز وارد شدند و گزارشهای جنگ با آیروپلان و اتومبیلزرهپوش را خدمت میرزاکوچکخان، عرض نمودند.
به اتفاق میرزاکوچکخان و تمام رؤسای ادارات و سرکردهها و صاحبمنصبان به جمعهبازار رفتیم و شب را توقف نمودیم. فردا تدابیر جنگ، تهیه شد و به تمام افراد و [از] سرکردهها و صاحبمنصبان، دستورهای لازم داده شد. میرزاکوچکخان با دو نفر سر کردهها، مشیرالممالک دیلمانی و عبدالحسین خان طالش و عدّهی زیادی از نفرات از بیراهه به سوی سیاهرود[2] حرکت کردند و در سیاهرود، که بین جادهی قزوین به رشت واقع شده است، سنگربندی نمودند [تا] اگر انگلیسیها از [این] جاده [به سوی] رشت بیایند، از ایشان جلوگیری شود. احساناللهخان نیز با عدّهای رفتند و دو فرسخ پایین دست میرزاکوچکخان در لب جاده سنگربندی نمودند. اسکندرخان با هفتاد نفر در یک فرسخی امامزاده هاشم و خالو قربان نیز با عدّهی کُردها به همین ترتیب، دو فرسخ پایینتر از اسکندرخان سنگر گرفتند. علیاکبرخان نایب نیز با دو رده پیاده نظام، حدود دوشنبه خلعتپوشان[3] در لب جاده سنگربندی نمودند.
از رشت تا کسما و گوراب زرمخ هم سنگربندی بود تا هرگاه انگلیسیها پس از ورود به رشت به مرکز حمله نمایند، از ایشان جلوگیری شود. از سلیمانداراب[4] تا باغ حاج سیدمحمود[5] سنگربندی مربوط به پیادهنظام بود و از حاج سیدمحمود تا باغ آتشگاه[6] نیز نُه سنگر بود که سنگر[های] اول و دوم و سوم در دست سوارهنظام بود و سنگر[های] چهارم و پنجم در دست قزاقها و [سنگرهای] ششم و هفتم در دست سربازها. سنگر هشتم مربوط به نفرات شاهزاده برهانالسلطنهی قاجار بود[7] و سنگر نهم که واقع در سمت چپ احمدگوراب[8] بود، در دست یک دسته از پیادهنظام بود. مرکز صاحبمنصبان و کارکنان نظامی در باغ آتشگاه بود. انگلیسیها که گمان میکردند جاده خالی است با عدّهی زیادی به سوی رشت حرکت کردند و به حدود سنگرهای میرزاکوچکخان که سیاهرود باشد، رسیدند. نیروهای جنگل، ایشان را به گلوله گرفتند. به همین ترتیب که پیشروی میکردند، از سنگرهای مختلفی که به ترتیب در کنار جاده مستقر شده بودند به ایشان حمله میشد. در تمام طول راه از جنگ و ستیز با جوانان غیور و مجاهدین فدائی جنگل در امان نبودند ولی نیروهای انگلیسی، در پناه زرهپوشهایی بودند که گلوله به آنها کارگر نبود. بالاخره هزار نفر سرباز انگلیسی در پناه زرهپوشها به رشت وارد شدند.[9]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه ی جنگل، (رشت: فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴)، پانویس هواپیما.
[2] همان، پانویس روستایی در نزدیکی رستمآباد. میان رشت و رودبار، رودخانهای به نام سیاهرود یا تاریکرود از وسط آن میگذرد و به سپیدرود میریزد.
[3] همان، پانویس آبادی کوچکی میان سنگر و امامزاده هاشم بر سر راه رشت به قزوین.
[4] همان، پانویس سلیمان داراب بالا روستایی است در جنوبِ باختری شهر رشت.
[5] همان، پانویس باغی در باختر شهر رشت.
[6] همان، پانویس روستایی در باخترِ شهر رشت، بر سر راه رشت به شفت.
[7] همان، پانویس برهانالسلطنه، حاکم زنجان بود و در سرکوب مردم زنجان و طارم، نامی بد داشت. وی در ابتدای نهضت جنگل به همکاری با روسها برای سرکوب نهضت جنگل پرداخت و داستان همکاری او با مامانوف در جنگ ماسوله مشهور است. وی پس از چندی با وساطت و دستاندرکاری عدّهای به میرزاکوچک نزدیک شد و به جنگلیها پیوست. برای دریافت آگاهی بیشتر دربارهی او به خاطرات آقاخان درامی نگاهی بیندازید.
[8] همان، پانویس روستایی در باختر شهر رشت.
[9] همان، 85_88.
انتهای پیام /