یک روز قاصدی، نامه آورد. میرزا نوشته بود. برای ملاقات ایشان با همان قاصد رفتم در اشکلن خدمت ایشان رسیدم. جریان را به عرض رسانیدم. خیلی خوشحال شد و مرا تشویق نمود که شغل معلمی محترم و شریف و یگانه آرزوی من، تربیت نسل آینده است و گفت شما فعلا مشغول کار باشید، چون فعلا منتظر اقداماتی هستم. هر موقع مقتضی شد، شما را خبر می کنم. من به فومن آمدم. تا ماه اردیبهشت یعنی سه ماه مشغول معلمی بودم. این مدت، دیناری حقوق نگرفتم. بیچاره مظفرزاده که معتاد به تریاک و سیگار بود؛ به حساب من از دکان شوهر همشیره من ملا اسماعيل، نسیه میگرفت. میرزا کوچک خان برای اولین مرتبه به فومن آمد. از طرف اهالی، استقبال شایانی شد. من هم، شاگردان مدرسه را که تماما متّحدالشکل بودند با پرچم سه رنگ، پیشاپیش جمعیت برده بودم. میرزا از اسب پیاده شد. من خیر مقدم گفتم. با تمام شاگردان من دست داد، بعد جلو صف مردم رفت، با آنها هم دست داد. به اتّفاق به فومن آمدیم. میرزا منزل مشهدی هادی سیگاری رفت. من هم همراه بودم. میرزا گفت که روسها به انزلی آمدهاند و من به آنجا میروم. شما هم لازم است که از فرهنگ، استعفا بدهید چون به وجود شما احتیاج دارم. من سه ماه حقوق، طلبکار بودم. شرحی به فرهنگ رشت نوشتم؛ تقاضا کردم که حقوق معوقهام را چنانچه تا آخر اردیبهشت ندهند، مدرسه را منحل خواهم کرد.
از قضای اتفاق به رشت، قضیه استقبال میرزا را به صدیق اعلم گزارش داده بودند و او از این عمل من، ناراضی بود. روی این اصل، به نامه من، ترتیب اثر نمیدهند. من فوری امتحانات مدرسه را شروع کردم؛ در ظرف یک هفته تمام نموده و آماده شدم. میرزا از انزلی مراجعت کرد. خدمت ایشان رسیدم، گفت شما عدّهای را انتخاب و مسلّح شده به رشت برویم. من در ظرف دو روز، یکصد نفر از جوانان را مسلّح نمودم. همراه میرزا بهطرف رشت حرکت کردیم. اهالی رشت تا پسیخان شش کیلومتری رشت به استقبال آمده بودند. با شکوه و عظمت تمام، وارد رشت شدیم. برای ورود ما چند خانه را خالی و آماده کرده بودند. منزل میرزا کوچک خان، [خیابان] بیستون، خانه مدیرالملک و ما هم منزل سپهدار رفتیم. عدّهای منزل حاج سیّد رضی ورود نمودند روسها هم آمده بودند. آنها هم در جیرکوچه، چند خانه و مدرسه ارامنه را اشغال کرده بودند. [1]
[1] کوچک پور، صادق، ص35
انتهای پیام/