میرزا ضامن معرفی می‌کند

بنابر گزارش عهدواره هنر و رسانه جنگل، میرزا کوچک خان، فردی بود که برای کمک به هم‌نوعانش می‌شتافت و از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد. به‌خصوص افرادی که برای ورود به دارالفنون از او راهنمایی و کمک می‌خواستند. در ادامه، روایتی را در این زمینه می‌خوانیم:

… وارد تهران شدم. به طرف مجلس شورای ملی به راه افتادم. در خیابان اکباتان حالیه کوچه محله عرب‌ها با میرزاکوچک خان که من او را می‌شناختم و در منزل مشهدی محمدعلی کلاشمی او را دیده بودم، مصادف شدم. سلام کردم. از من با خون‌گرمی احوالپرسی نمود و از من جویا شد که چرا به تهران آمده ای؟

من قصد خود را گفتم و اضافه کردم که می‌خواهم به مجلس شورای ملّی بروم و ناصرالاسلام را ملاقات کنم و از او کمک بخواهم.

میرزاکوچک خان تأمّلی کرد و گفت: «هر نوع کمک بخواهی، حاضرم.» گفتم: «می‌خواهم در دارالفنون، نام‌نویسی کنم.» خیلی خوشحال شد و مرا تا دارالفنون راهنمایی کرد و گفت: «من جایی کار لازم دارم. شما بروید خودتان را معرفی کنید و من یک ساعت دیگر بر می‌گردم و شما جلوی مدرسه باشید تا من مراجعت کنم.»

من به مدرسه دارالفنون رفتم. از من سئوال کردند که در چه رشته‌ای میل دارید تحصیل کنید؟ رشته‌ها را شرح دادند. من رشته دارالمعلمین که مدتش سه سال بود را انتخاب کردم. گفتند که شما با ولی یا با معرف خودتان بیایید. من آمدم جلوی مدرسه ایستادم و به میرزاکوچک خان قضیه را گفتم. گفت: من یک نفر را به شما معرفی می‌کنم؛ او تهرانی است و معرف شما می‌شود. همان نزدیکی، سلمانی بود. مرا به او معرفی کرد و گفت به دارالفنون برود و از من ضمانت نماید و اگر پولی خواستند، بدهد. به اتفاق او به دبیرستان رفتیم مرا معرفی کرد. مدیر آن‌جا به آن سلمانی خیلی احترام گذاشت. اسم مرا نوشت. برای خاطر او شهریه را که هفتاد تومان بود پانزده تومان گرفت و آن شخص که اسماعیل برادران نامش بود، پول را داد از دارالفنون بیرون آمدیم. میرزاکوچک خان منتظر بود. به اتفاق او به طرف منزلش رو به روی شمس‌العماره، مدرسه مروی[1] بود.

رفتیم. نهار را آن‌جا خوردیم. آدرس منزل ناصرالاسلام را به من داد و گفت هر وقت با من کار داشتی به همان سلمانی مراجعه کن. من هم به منزل او که پشت مجلس بود رفتم خانه‌ی او [2]که پشت مجلس بود رفتم. خانه بزرگی بود. اتاق‌های متعدّدی داشت. یک اتاق را در اختیار من گذاشت. مشغول تحصیل شدم. تا یک سال مرتب، میرزاکوچک خان را اغلب در همان سلمانی می‌دیدم. دکان آن شخص، مرکز آزادی خواها و احرار بود. اما پس‌از این مدت دیگر میرزاکوچک خان را ندیدم. [3]

 

[1] ‏همان، پانویس به اتفاق او به‌طرف منزلش که در مدرسه مروی، روبه‌روی شمس‌العماره بود، رفتیم.

[2] ‏همان، پانویس خانه ناصر‌الاسلام.

[3] کوچک پور، صادق، نهضت جنگل و اوضاع فرهنگی اجتماعی گیلان و قزوین، خاطرات صادق کوچک پور، ج اول 1369، نشر گیلکان، ص ۶و۷

 

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید