میرزا امر به ازدواج می‌کند

میرزا اسماعیل‌خان، پیغامی برای همشیره من می‌آورد. پیغام این بود که میرزا تصمیم دارد برای من عروسی کند. از خواهرم جویا می‌شود که آیا کسی را دوست دارم یا خیر؟ خواهرم موضوع را با من در میان گذاشت. من جواب دادم که هنوز وضع ما روشن نیست و معلوم نیست مقدرات ما چه می‌شود. میرزا اسماعیل‌خان مایوسانه رفت. پس‌از چندی، حاجی ابوالحسن و مظفرزاده، به منزل همشیره رفتند و گفتند از طرف میرزا مأموریت داریم که برای فلانی اگر کسی را در نظر دارد، اقدام نمائیم. آن‌ها را هم جواب دادم. چند نفر را پیشنهاد کردند، رد کردم. میرزا محمدی انشائی برای آخرین مرتبه، مراجعه و اظهار می‌کند که میرزا قصد دارد برای میرزا اسماعیل‌خان عروسی کند ولی می‌گوید که مُقدّم، صادق‌خان است، اول باید برای صادق‌خان عروسی کنم بعد برای میرزا اسماعیل‌خان و گفت دستور داده است که اگر کسی را فلانی، دوست ندارد، من حاضرم یکی از خواهرزاده‌های خود را به او بدهم. من ناچار تمایل خود را نسبت به عروسی ابراز داشتم و به همشیره‌ام گفتم که اگر عروسی کنم، فقط با افسرخانم، دختر عمه‌ی من عروسی مـی‌کنم میرزا محمدی انشائی به عرض میرزا می‌رساند. [1]

[1] کوچک پور، صادق، ص55

 

انتهای پیام/