یان کولارژ

ماجرای گروگان‌گیری در کشتی حامل حیدر خان از زبان یان کولارژ

بنا بر گزارش عهدواره هنر و رسانه جنگل؛ آمدن حیدرخان به گیلان تا سال‌های اخیر به کلی در هاله‌ای از ابهام قرار داشت و تنها با پیدا شدن خاطرات «یان کولارژ»  و ترجمه آن در سال‌های اخیر توسط یک پژوهشگر علاقه‌مند به گیلان تا حدودی پرتوی کورسو بدان تابانده شد.[۱] با توجه به اهمیت موضوع اجازه بدهید با مکث بیشتری به آن بپردازیم تا بتوانیم در حد امکان تصویری روشن‌تر از این واقعه مهم انقلاب جنگل به دست دهیم. در این بخش، روایت ماجرای گروگان‌گیری در کشتی حامل حیدر خان از زبان یان کولارژ را با هم می‌خوانیم.

ناصر عظیمی دوبخشری در کتاب «جنبشی که به انقلاب تبدیل شد؛ از مبارزه علیه اشغالگران تا تأسیس جمهوری در گیلان»، می‌نویسد: «یان کولارژ تکنیسین اهل چکسلواکی که سررشته‌ای در تعمیر و نگهداری اسلحه داشت و سال‌ها در روسیه تزاری در کارخانجات اسلحه‌سازی کار کرده بود. پس از وقوع انقلاب بلشویکی در ۱۹۱۷ و مهاجرت به قفقاز و باکو سرانجام در آنجا با آمدن بلشویک‌ها با وجود سوءظنی که به او می‌رفت، به دلیل نیاز به تخصصی که او داشت به خدمت گرفته شد. کولارژ در باکو با حیدرخان عمو اوغلی و فومف عضو كميته اجرایی حزب کمونیست بلشویک روسیه آشنا می‌شود. آنها بارها به پیش او رفته و با او از آمدن به ایران صحبت می‌کنند و حتی برای این مأموریت پیشنهاد حقوق بالایی نیز به او می‌دهند. سرانجام او در باکو محل استقرارش مأموریت می‌یابد تا برای یک هفته به ایران بیاید و برگردد. اما داستان برای او به شکل دیگری رقم می‌خورد. آمدن او به ایران همراه می‌شود با کشتی‌ای که حیدرخان در آن حضور داشت. کولارژ ماجرای آمدن حیدرخان به ایران را با جزئیات بیان می‌کند: «در باکو لشکری متشکل از ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر به نام «اُستر بریگادا» (بریگاد دولتی منطقه‌ای) وجود داشت. در این لشکر  انواع مختلف مهمات برای پیاده توپخانه مهندسی و غیره وجود داشت. استر بریگادا در اصل برای کمک به حیدرخان در اجرای برنامه‌هایش به وجود آمده بود».

کنسول ایران در باکو که از گوشه و کنار از وجود این لشکر و وظیفه سری آن باخبر شده بود، اعتراض و تقاضای منحل ساختن بریگاد را کرد. کارایف نارکو موینمور آذربایجان (فرمانده قوا) دستور رسمی انحلال این بریگاد را صادر کرد [اما] وی روز بعد مرا فراخواند و به طور شفاهی گفت تا اسلحه و مهمات و دیگر وسایل نظامی [این بریگاد] را به آرسنال (قورخانه) ببرم و تعمیرات مورد نیاز را رویشان انجام دهم و هر چه زودتر آنها را کامل و مهمات دیگر بیشتری فراهم کنم. سربازان این لشکر [نیز] به گروه‌های ‌کوچک در کارخانه‌ها و انبارهای نظامی و بنادر تقسیم شدند تا روز معین دوباره فراخوانده شوند.

در این زمان اغلب حیدرخان با فومف عضو کمیته مرکزی حزب بلشویک در هیئت اجرایی مسکوسی. ای. ک، نزد من می‌آمدند.[۲] از حرف‌های بین آنها فهمیدم که بریگاد به طور ظاهری منحل شده است… نهم ژوئن[ ۱۹خرداد ۱۳۰۰خورشیدی] از کار تعمیرات خلاص شدم و طبق دستور تا حد ممکن مخفیانه آنها را به بندر نظامی انتقال دادم. مأموریتم را به بهترین وجه انجام داده بودم.

سه روز پس از آن صبح زود مرا به کمیساریای ملی نظامی دعوت کردند و بازهم شفاهی دستور دادند تا چند مکانیک ماهر از کارخانه انتخاب کنم [و] همراه استر بریگادا ]بریگاد دولتی منطقه‌ای] با کشتی موسوم به «گرچاکُف» به ایران بروم و در آنجا وسایلی را که در راه آسیب می‌بینند تعمیر کنم. بعضی از دستگاه‌ها را مونتاژ کنم و بر توپ‌ها نظارت دقیقی داشته باشم و در پایان برآوردی از تسلیحات ایرانیان ایرانیان مستقر در رشت و انزلی به عمل بیاورم و حداکثر تا یک هفته دیگر بازگردم. همه چیز خیلی سریع صورت گرفت [روز ۱۲ژوئن ۱۹۲۱میلادی برابر ۲۲ خرداد ۱۳۰۰خورشیدی] در کشتی نشسته بودم. گرچاکف یک کشتی قدیمی تجاری بود که استخوان‌بندی محکمی داشت و برای حمل‌و‌نقل نظامی تغییر وضعیت یافته بود. فرمانده بریگاد، ژنرال کاراگارتلی گرجی بود.[۳] سرهنگ سابق تزاری بود که در این سفر، همسر و دو دخترش نیز همراهی‌اش می‌کردند. در کشتی، آشنای دیرینه‌ام، سرهنگ توپخانه شوتیخین را نیز دیدم سرهنگ عزیز یک هم با چندین افسر دیگر بین مسافران بودند. در کنار آنها من و بیست مکانیک و آهنگر و مردان استربریگادا حضور داشتیم.

حیدرخان و فومُف نيز ما را همراهی می‌کردند. آنها در واقع رهبران سیاسی این هیئت بودند…. نیمه شب روز ۱۳ ماه ژونن [۲۳ خرداد] به سوی ایران به دریا زدیم. (کولارژ، ۱۳۸۴: ۱۲۳- ۱۲۵).

اما یان کولارژ به طور بسیار مبهم توضیح کوتاهی می‌دهد که کودتایی یا به قول خودش انقلابی در کشتی روی داده و حیدرخان و فومف از رهبری سیاسی کشتی بازمانده و فرماندهی کشتی را کاراگارتلی به دست گرفت: «شب قبل از روز چهاردهم  ژوئن [۲۴خرداد] در کشتی انقلاب کوچکی رخ داد. آخرهای شب به کابین ژنرال کاراگارتلی [در ایران به نام شاهپور] فراخوانده شدم. چندین درجه‌دار نیز در آنجا بودند. پس از یک گفتگوی کوتاه ژنرال [کاراگارتلی] اعلام کرد که با حزب کمونیست ایران همکاری نخواهیم داشت؛ بلکه از بندر انزلی مستقیم به مرداب انزلی خواهیم رفت و به کوچک خان می‌پیوندیم از من به عنوان خارجی سؤال کرد: «آیا می‌خواهید به طور داوطلب با ما باشید یا می‌خواهید به باکو بازگردید؟» از دولت بلشویک‌ها دل پری داشتم و با کمال میل موافقت کردم که با آنها بروم. هر چند درباره کوچک خان چیزی نمی‌دانستم، جز اینکه رهبر نهضت مقاومت در گیلان و ضد دولت تهران است. مردان با فریاد شادی از تصمیم افسران استقبال کردند. فومف و حیدرخان در کمال شگفتی از جریانات داخل کشتی، در کابین‌شان طناب‌پیچ شده بودند. همچنین حدود چهل مخالف [اقدام کاراگارتلی] در زیر عرشه زندانی شده بودند و یک نفر هم که مقاومت مسلحانه کرده بود خفه شده و از عرشه به دریا انداخته بودندش.

صبح زود [روز ۲۴ خرداد ۱۳۰۰خورشیدی] ناخدا مستقیم رو به انزلی جهت گرفت و با سرعت تمام از بین بندر و جاده از تنگه بین بخش غازیان و انزلی عبور کردیم زمانی بود که نگهبانان ایرانی [تحت امر بلشویک‌ها] حواسشان نبود. بدون کشتی راهنما وارد مرداب[انزلی] شدیم.

مرداب انزلی خلیج ژرف است که از طریق یک دماغه از دریا جدا می‌شود. از انزلی خارج شده بودیم که تازه یک کشتی نگهبانی کهنه را به دنبال ما فرستادند تا از ورود قاچاقی ما جلوگیری کنند از یک توپ بسیار قدیمی چند شلیک به طرف ما شد که در مقابل آن هیچ‌گونه واکنشی نشان ندادیم. به طرف دهانه رودخانه‌ای که از شهر نرگستان [روستایی در کناره جنوبی مرداب انزلی که موقعیت آن در نقشه ۱۰۸ نشان داده شده است] سرچشمه می‌گرفت و آن را به همین نام می‌خواندند، رفتیم و در آنجا لنگر انداختیم.» (کولارژ، ۱۳۸۴: ۱۲۸-۱۲۹ تأکید از ماست). [۴]

 

منبع

ناصر عظیمی دو بخشری‏. جنبشی که به انقلاب تبدیل شد از مبارزه علیه اشغالگران تا تاسیس جمهوری در گیلان. رشت: انتشارات سپیدرود به سفارش حوزه هنری گیلان، ۱۳۹۹.

[۱] ‏همان، پانویس این ابهام چنان بود که پژوهشگر بزرگی چون خسرو شاکری حتی تاریخ ورود حیدرخان به گیلان را به جای ۲۴ خرداد سال ۱۳۰۰خورشیدی، ۷ اردیبهشت ۱۳۰۰اعلام کرده است. (شاکری، ۱۳۸۶: ۳۹۱). بر اساس این اشتباه شاکری در صفحات گوناگون کتابش موارد گوناگونی از اشتباهات را بر اساس آن مرتکب شده است. از جمله در صفحه ۳۹۸ می‌نویسد که حیدرخان کمیته انقلاب جدید را در گیلان در ۱۶اردیبهشت (ششم مه) تشکیل داد. در حالی که این کمیته بعد از آمدن او در خردادماه در فومن تشکیل و در اول سرطان (تیر) ۱۳۰۰ توسط اعلامیه‌ای اعلام شد (نگاه کنید در صفحات بعد به تشکیل کمیته انقلاب جدید در فومن) شاکری در ذکر برخی تاریخ‌های دیگر نیز در کتابش مسامحه به خرج داده است.

[۲] ‏همان، با وجود دوستی حیدر و فومف در باکو بعداً خواهیم دید هنگامی که او به ایران می‌آید، فومف به کوچک خان نزدیک‌تر است تا حیدرخان.

[۳] ‏همان، پانویس مویسی پرسیتس درباره کاراگارتلی (کارگارتلی) می‌نویسد که راسکولینوکوف [فرمانده ناوگان ارتش سرخ در دریای خزر] بود که به اصطلاح ارتش سرخ ایران را بنیان گذاشت. در ابتدا احسان الله خان فرماندهی این ارتش را به عهده داشت، اما اندکی بعد سرفرماندهی ارتش یازدهم که ارتش سرخ ایران تابع آن بود. کارگارتلی (شاپور) ژنرال سابق ارتش تزاری را به فرماندهی آن گماشته. (پرسیتس، ۱۳۷۹: ۳۳).

[۴] ‏همان، ۲۹۹ ـ ۳۰۲.

 

انتهای پیام/