راوی: قربان صحرائی
مرحوم پدرم که منشی سپهسالار بود و به تهران آمده بود، مرد آزادهای بود و با مرحوم میرزاکوچک آشنایی کامل داشت. مرحوم میرزاکوچک خان به همین مناسبت با مرحوم پدرم گاهی رفتوآمد میکرد و اغلب به دیدن ایشان میآمد و در آنجا با مرحوم میرزا کوچک خان آشنایی پیدا کرده و گاهی به منزل محقر ایشان میرفتم. دو اتاق داشت فقط یک اتاق فرش زیلو داشت. با اینکه با نهایت عُسرت میگذراند؛ هیچوقت حاضر نمیشد به احدی اظهار کند. گویا گاهی از گیلان مختصر برنجی برایش میفرستادند و با نهایت تنگدستی زندگانی میکرد؛ حتی سردار محی فهمیده بود که با مرحوم پدرم رفتوآمد دارد از ایشان خواستند که واسطه آشتی مابین شود. به مرحوم میرزاکوچک خان روزی که مجدداً به دیدن پدرم آمده بود نظریه سردار محی را به ایشان عنوان کردند، در جواب گفتند: «اگر اصرار بفرمایید آمدن به منزل شما را ترک خواهم کرد.»
مرحوم پدرم دوستی با ایشان را ترجیح میدادند. ادامه صحبت را تغییر دادند. چون مابین مرحوم میرزاکوچک خان و مرحوم پدرم دوستی صمیمانهای بود. در ضمن مرحوم میرزاکوچک با آزادیخواهانی از قبیل مرحوم خلخالی و مخصوصاً مرحوم محمدرضا مساوات و سلیمانمیرزا و آقامیرزا محمد تنکابنی و سایر آزادیخواهان آشنایی پیدا کرده مخصوصاً اغلب به منزل مرحوم خلخالی میرفت، بهطوریکه بعدها مرحوم میرزاکوچک خان برایم نقل کرد اغلب که منزل خلخالی اوقاتی میرفت که نهار را خورده بودند. اتفاقا روزی سر نهار رسید، هر چه مرحوم خلخالی اصرار کرد که نهار بخورد؛ با اینکه شب هم هیچ نخورده بود؛ یعنی چیزی نداشت که بخورد. گفت:«قبل از آمدن نهار خوردم». باید پی برد که این مرد تا چه اندازه عزت نفس داشت و باید عموم بدانند که میرزاکوچک خان حقیقتاً در همهچیز نمونه و منحصربهخود بود. [۱]
[۱] درويش، جهانگیر، خاطرات سعدالله خان درویش، ص۳۲
هنرمندان گرامی از داستانها و روایات قرار داده شده در سایت، میتوانید در ساخت اثر خود استفاده کنید. برای اطلاعات بیشتر به فراخوانهای هر رشته مراجعه کنید.
انتهای پیام/