بنابر گزارش عهدواره هنر و رسانه جنگل؛ بعد از اقدام مفاخرالملک برای نابودی جنگلیان، میرزاکوچکخان برای او نامهای مینویسد تا به این جنگ خاتمه دهد؛ زیرا به عقیدهی او پیروز ماجرا هر سمتی باشد، خون ایرانی به دست هموطن خود ریخته میشود و این دور از مروّت است.
جزئیات این روایت را به قلم محمدحسین دیلمی صبوری میخوانیم:
[نیروی مفاخرالملک] مجهز به تفنگهای پنج تیر و سه تیر، در روز چهاردهم ماه محرمالحرام سنهی ۱۳۳۵ هجری قمری[۱] بهطرف جنگل، حرکت کردند. شب را در پسیخان توقّف نموده و فردا از پسیخان، برای جمعه بازار حرکت نمودند. تمام این واقعه از رشت، به جنگلیها راپرُت داده شد. جنگلیها ناراحت شدند از اینکه تمام این عدّهای که با مفاخر الملک هستند، مسلماناند و ما نیز مسلمان و تمام [آنها] ایرانیاند و ما نیز ایرانی؛ اگر جنگ نماییم، چگونه میشود؟ خون مسلمانها ریخته میشود و اگر جنگ نکنیم، ایشان برای قلع و قمع ما میآیند؛ بالاخره ناچار شدند، نامهای برای مفاخرالملک بنویسند و توسط قاصد به جمعهبازار بفرستند. مضمون نامه این است:
خدمت حضرت مستطاب عالی، آقای مفاخر الملک
با عرض سلام. مصدعم. اولاً بدانید سالها است که مردم، در زیر ظلم و فشار اجانب، گرفتار شدهاند و صحنهی خاک ایران جولانگاهِ قشونِ اجانب، شدهاست. ما، یک مشت، مردم دست از جان و مال کشیدهایم و گوشهی جنگل را اختیار کردهایم دور از انصاف و مروت است که مثل شما، اقدامی برای قلع و قمع ما، نماید. خوب است از راهی که آمدهاید، برگردید و بروید به رشت. اگر روسها، میل دارند که ما، قلع و قمع شویم، سالدات و قزاق خودشان را روانه دارند؛ حیف است که خون جوانهای ایرانی، بهدست ایرانی ریخته شود.
کوچک جنگلی
مفاخر الملک بعد از خواندن نامه، بهعوض اینکه جواب بدهد، امر کرد چوبو فلک، حاضر کردند و کتک زیادی به قاصد زدند و بعد از تنبیه، مشارالیه را توقیف نمودند. نامهای برای قنسول روسیه نوشت؛ که من، جمعهبازار را تصرف کردهام و جنگلیان، از جاهای خود، متواری گشته و به جاهای دیگر، رهسپار شدهاند و از خوف، این نامه را برای من دادهاند. ملاحظه خواهید فرمود. انشاءالله، با اقبال دولت اعلیحضرت، امپراتوری روسیه، به فوریت، حضرات را قلع و قمع خواهمنمود. بعد از ارسال این نامه به رشت و پیش از آنکه عدّهی مفاخر الملک، شب را در جمعهبازار، به صبح برسانند، به آنجا حمله شد. پساز چندین ساعت زدوخورد، عدّهی مفاخر الملک را محاصره کرده و بازار را آتش زدند. پساز کشته شدن عدّهای از طرفین، مفاخر الملک، تسلیم شد و خواهشکرد که به او آزاری نرسانند و او را نزد میرزا کوچک خان ببرند و هر چه ایشان دستور فرمودند، قبول دارم. مجاهدین، او را نزد میرزا کوچک خان بردند. مفاخر الملک، بهمحض دیدن میرزا کوچکخان اظهار پشیمانی کرد و تقاضا نمود [که] او را ببخشند. از آنجایی که میرزا کوچکخان، کینهی هیچ ایرانی را، به دل، راه نمیداد، دستور داد که او را در منزل یکی از مجاهدین، نگهداری کنند و اذیت و آزاری [به او ] نرسانند، تا تکلیفش روشن شود؛ ولی مجاهدین، بدون اطلاع میرزا کوچکخان و مخفیانه، او را کشتند. مهدیخان کرمانشاهی [نیز] که یکیاز همراهانش بود، با چوب و چماق و داس و تبر، مقتول شد و حاجی تقی فومنی را نیز به شدت، کتک زدند. وقتی این خبر به میرزا کوچکخان رسید، برای کشته شدن مفاخر الملک، بسیار افسوس خورد و قدغنِ اکید نمود که کسی، به حاجی تقی فومنی کاری نداشته باشد و اکبرخان را مرخص کرد. بعد از یک روز،خبر [این] واقعه که مفاخر الملک را با داس و تبر تکه تکه کردهاند و مهدیخان را شکم دریده و حاجی تقی را توقیف نمودهاند به رشت رسید، اهالی رشت [آن] کسانی که با جنگلیان همراه بودند، خیلی خوشحال شدند.[۲]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱]نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه ی جنگل، (رشت: فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴)، پانویس برابر با ۲۰ آبان سال ۱۲۹۵ خورشیدی.
[۲] همان، ۴۳_۴۴.
انتهای پیام /