دکتر حشمت که مرکزش در لاهیجان بود، نفرات خود را [به کنار] آب کیسم اعزام داشته بود که اگر سربازان دولتی از پشت، در تعقیب ما باشند، [از آنها] جلوگیری نمایند.
فردا تمام رؤسا با میرزا کوچک خان در منزل دکتر حشمت، جلسهای تشکیل داده و برای تصمیمگیری در مورد آینده، کمیسیونی تشکیل شد. علی اکبرخان نایب و سید حسینخان از صاحبمنصبان علمی لاهیجان و احساناللهخان، موافق جنگ و حمله بودند؛ ولی عدّهای گورابزرمخ و سایر رؤسا اختیارات خود را به میرزا کوچک خان، واگذار نمودند. میرزا [کوچک خان] گفت من رضایتی به جنگ ندارم، برای اینکه فعلا دولت ایران دچار نیرنگ و پُلتیک خارجی شده است.اگر بخواهیم جنگ کنیم، فقط خون مسلمانها ریخته میشود و برای ما ننگآور است. عجالتاً لاهیجان را تخلیه مینماییم و عدّه را در اغلب کوهها تقسیم کرده [و] چند وقتی را به انتظار میگذرانیم تا از اوضاع مملکت، به خوبی مسبوق شویم و از عقاید مأمورین دولت مرکزی و کارکنان آن، بهخوبی با خبر شویم. آنوقـت بـه تکلیف خود، عمل خواهیم نمود. تمام صاحبمنصبان قبول کردند و عدّه، سان دیده شد. یکهزار و سیصد و چهل و دو نفر بودند؛ البته به انضمام عدّهی دکتر حشمت. قرار شد، سوارهنظام و توپخانه با عدّهی احساناللهخان و صاحبمنصبان مربوطه بروند و در کاکوه[1] واقع در محدودهی سیاهکل، سنگربندی کرده و توقف نمایند و پیادهنظام با عدّهی کُردها و تمام رؤسای مربوطه، به اتفاق میرزا [کوچک خان] و دکتر حشمت به رانکوه[2] بروند. بعد از این قرار، احساناللهخان و عدّهی ارسطوخان و توپخانه و علیحسین بیگ و سلیمانخان و محمدتقیخان نایب با سوارهنظام به کاکوه رفتند. کلیهی اختیارات ایشان تحت فرماندهی احساناللهخان بود.
ما، فردا نیز در لاهیجان توقف کردیم و لیلهی ٤ ماه رجب سنهی ۱۳۳۷ هجری قمری[3] از لاهیجان حرکت کرده و ظهر فردا وارد املش[4] شدیم؛ که ملک آن متعلق به حاجی باباخان[5] بود. آن شب در املش بودیم. فردا یک دستگاه آیروپلان انگلیسی در هوا نمودار شد و مدتی در آسمان املش طیران کرد، ولی بدون عملیات جنگی ناپدید گردید. پس از حرکت از املش، یک ساعت از شب گذشته، وارد قریهی سور[6] شدیم. شب را در سور توقف کرده و فردا برای پولان[7] حرکت نمودیم. شب را در بین راه استراحت کرده و فردا وارد پولان شدیم. پولان، بالای کوه واقع شده و سنگرگاه بسیار محکمی است. عدّه تقسیم شد و من به همراه مهدیقلیخان نایب اول با عدّهی خود در اول پولان سنگربندی کردیم و شاپورخان با عدّهای در پایین دست مهدیقلیخان سنگر گرفتند. نفرات لاهیجان نیز با صاحبمنصبان خود دو فرسخ بالادست پولان که دیورود فیاضی[8] باشد سنگربندی کردند. سه روز در پولان بودیم. روز چهارم از سنگر مهدیقلیخان راپُرت داده شد که قزاقهای دولتی به ما نزدیک شدهاند و اجازه جنگ میخواهیم از طرف میرزا اجازه داده شد تا از پیشرفت قزاقها جلوگیری شود. روز ١٤ ماه رجب [9]۱۳۳۷ قزاقها با عدّهی مهدیقلیخان روبرو شدند و جنگ در گرفت. مدت شش ساعت جنگ به شدت ادامه داشت. عاقبت مهدیقلیخان با حملهی نیرومندی که به طرف قزاقها نمود، چندین نفر از آنان مجروح شدند و قزاقها تا سه فرسخ عقب نشینی کردند. یک نفر مجاهد که سیّد لطفالله نام داشت به سختی مجروح شد. مهدیقلیخان راپُرت فتح خود و عقبنشینی قزاقها را ارسال داشت. میرزا به واسطهی کشته شدن قزاقها متاثّر شد؛ میگفت ما ملت ایران چقدر بدبخت هستیم که خون جوانان ایرانی باید به دست ایرانیان ریخته شود. خداوند جزای خائنين [به] وطن را که اینگونه کارها را میکنند، بدهد.
آن روز را در پولان بودیم. فردا دستور دادند سنگرها را خالی کرده و از پولان برای جواهردشت حرکت کنیم.
[سه روز گذشت. در ساعت 3بامداد] یکدفعه صدای شلیک گلوله از پایین کوه شنیده شد. همه از منزلها بیرون آمدیم. متوجه شدیم که از طرف خالو قربان راپُرت رسیده است که: «قزاقها با ما شدهاند. ما از ایشان جلوگیری کردیم ولی عدّهی ایشان خیلی زیاد است. تکلیف را معیّن نمایید.» پساز صلاح و مصلحت، سیّد حسینخان سلطان با هفتاد نفر برای کمک به خالو قربان حرکت کرد و مهدیقلیخان نیز با عدّهی خودشان حرکت نمودند. بعد از یک ساعت جنگ، خبر رسید که ایوبخان سرتیپ بـا دویست نفر قزاق دیگر به کمک قزاقها آمده است. مجدداً از طرف مجاهدین میرزا اسماعیلخان آجودان رسد سوم یا بیست نفر عدّه برای کمک به مجاهدین حرکت کردند و رضاخان نیز با عدّهای دیگر به کمک او شتافته و راه جنوب جواهردشت را سنگربندی و محدود کردند [تا] اگر قزاقها بخواهند از این راه عبور نمایند [از عبور آنان] جلوگیری به عمل آید. عدّهای از مجاهدین غیرنظامی نیز برای کمک به مجاهدین نظامی حرکت نمودند. عاقبت معلوم شد که عدّهی قزاقها بیشتر از سیصد نفر نمیباشد. جنگ به شدت ادامه داشت. تمام کوههای اطراف را صدای توپ و شصت تیر و تفنگ پر کرده بود. جنگ، ده ساعت دوام داشت تا [آنکه] هوا خوب تاریک شد. قزاقها عقب نشستند. در این جنگ، هجده نفر تایین و یک نفر نایب از میان قزاقها مقتول شدند و میرزا اسماعیل خان آجودان رسد سوم و هفت نفر از مجاهدین شهید شدند. [به مسیر خود ادامه دادیم.] به جادهی دو هزار رسیدیم و پای یک کوه که معروف به قلعه گردن است و رودخانهی بزرگی در درهی آن جاری است، به استراحت پرداختیم. تمام عدّه در فکر ناهار بودند که خبر رسید، از طرف سعدالدوله پسر سپهسالار اعظم تنکابنی، عدّهای به طرف ما میآیند. میرزا کوچک خان گفت من سعدالدوله را یک نفر از افراد وطنپرستی میدانم که هرگز با ما اقدام به جنگ نخواهد نمود. در حالی که تمام نفرات خسته از رنج راه و در فکر استراحت بودند، ناگهان صدای شلیک تفنگ از طرف عدّهی سعدالدوله بلند شد. از طرف ما اقدام به دادن جواب نشد. پیغام دادیم چرا شلیک میکنید؟ ما با شما جنگی نداریم جواب دادند که ما حکم داریم از شما جلوگیری کنیم که از این خط عبور نکنید. اسلحهی خود را باید تحویل دهید تا قاصد خبر برد و خبر آورد، ایشان مخفیانه ما را محاصره کرده بودند، به شدت تیراندازی میکردند.
عاقبت ناچار به جنگ شدیم. مهدیقلیخان با عدّهی خودشان شروع به جنگ نمود و خالو قربان نیز با عدّهی کردها از طرف دیگر [آغاز کرد]. سیّد حسنخان سلطان با عدّهی خود به طرف جبهه حرکت نمود. در تمام کوهها جنگ شدیدی در گرفت. عدّهی سعدالدوله تمام راهها را بسته بودند و از هر طرف، ما را در محاصره داشتند. مجاهدین فدایی با آنکه به موقعیت منطقه آشنا نبودند، از هــر راهی که صدای تفنگ به گوش میرسید به همان طرف حمله میکردند و بعد از سه ساعت جنگ، دو سنگر مهم را از عدّهی سعدالدوله گرفتند. اولین سنگر بزرگ ایشان توسط مهدیقلیخان تصرّف شد و دومین سنگر را خالو قربان با جنگ خیلی سختی تسخیر نمود. به مدّت چهار ساعت جنگ به شدت ادامه داشت.[درنهایت] از طرف سعدالدوله، قاصدی آمد و نامهای خدمت میرزا کوچک خان آورد. در نامه به شرافت قزاقی خود قسم خورده بود که من با شما جنگ ندارم. یک نفر را از طرف خودتان معیّن و روانه نمایید که حضوراً ایشان را ملاقات کنم. بعد از رسیدن این نامه، میرزا کوچک خان، میرزا سعداللهخان درویش را روانه نمود. ما توقّف نمودیم تا سعداللهخان مراجعت کرد و اظهارات سعدالدوله را گزارش داد. او گفت که مقصد سعدالدوله این نبود که با ما جنگ نماید. بلکه مقصود اصلی این بود که یک مدتی تیر و تفنگ خالی بشود تا به مردم وانمود کنیم که از میرزا کوچک خان جلوگیری کرده ایم و با این حال، سه نفر صاحبمنصب ارمنی که از افراد ما بودند و شش نفر تایین مقتول شدهاند. سعدالدوله وعده داده بود که مهدیقلیخان را مسترد دارد.
بعد از خاتمهی این مذاکرات، نفرات را به طرف دو هزار حرکت دادیم و نزدیک غروب به آبادی رسیدیم. در زیر درختها آتشی روشن نمودیم و به استراحت پرداختیم. صبح که طلوع نمود، حرکت کرده و به کادور[10]رسیده و در آنجا توقف کردیم. مجدداً از طرف سعدالدوله، نامهای رسید. یک نفر، بلد روانه کرده بود که راهنمای ما باشد. افراد از گرفتاری مهدیقلی خان که با این همه زحمات و جانفشانی، عاقبت بدین صورت گرفتار آمده، ناراحت بودند. میرزا کوچک خان در هر نقطه که جنگ شروع میشد، اجازهی جنگ را نمیداد.[11]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه ی جنگل، (رشت: فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴)، پانویس Kakooh : کوهی بلند میان شهرهای سیاهکل و لاهیجان و لنگرود.
[2] همان، پانویس Ranekooh : منطقهای کوهستانی در شهرستان املش.
[3] همان، پانویس برابر با شنبه 15 فروردین سال 1298 خورشیدی/ 5 آوریل سال 1919 میلادی.
[4] همان، پانویس Amelash : شهری و شهرستانی میان شهرستانهای سیاهکل و لنگرود و رودسر.
[5] همان، پانویس حاجی باباخان املشی، همان حاجی میرزا یحییخان املشی، پدر نصرتاللهخان صوفی املشی است.
[6] همان، پانویس Soor سور شفیع لات روستایی است در دهستان شبخوسلات بخش رانکوه شهرستان املش در جنوب خاوری شهر املش.
[7] همان، پانویس poolan.
[8] همان، پانویس روستایی در اشکور سفلای رحیمآباد رودسر.
[9] همان، پانویس برابر با سه شنبه 25 فروردین سال 1298 خورشیدی / 15 آوریل سال 1919 میلادی.
[10] همان، پانویس Kadoor روستایی در بلندیهای تنکابن.
[11] همان، 119-31.
انتهای پیام /