روزی که با مرحوم میرزاکوچک خان در منزل کربلائی محمد پامساری به سر بردیم. من و میرزا در بالاخانه از صبح تا غروب تنها بودیم و درب اطاق را برای این که همسایهها متوجه ما نشوند، به روی خود بسته بودیم. این مدّت را آنچه کتاب و دعا در آن اطاق بود، خواندیم. بیانات و قصههای شیرین و سرگرم کنندهای داشتیم.
من در این موقع، فرصت را غنیمت شمرده، از میرزا سئوال کردم که اگر خدای نکرده نتوانستیم وطن عزیز را از چنگ اجنبی رهائی [سازیم و] ملّت و هموطنان عزیز را از فلاکت و بدبختی نجات دهیم و مغلوب دشمن شدیم، تکلیف ما چیست؟
گفت: باید برویم در دهات، معلمی کنیم و مردم را باسواد نمائیم. علت عدم پیشرفت ما از بیسوادی مردم است. دهقانان و کارگران که اکثریت جامعه ما را تشکیل دادهاند، از نعمت سواد، محرومند. دولتهای استعماری برای اینکه از آنها کاملا بهرهبرداری کنند، آنها را در جهل و نادانی باقی گذاشتهاند و آنها را به نان شب، محتاج کردهاند تا قادر به تعلیم و تربیت فرزندان خود نباشند.
این بیانات چنان در مغز من تأثیر کرد که شیفته شدم. زیرا خود من که در دوران تحصیل مواجهه با عدم وسایل تحصیل بودم، اگر استقامت و پایداری اشتیاق مفرط من در تحصیل نبود، قادر نبودم تحصیل کنم؛ از این روی، تصمیم گرفتم شغل معلمی را پیشه سازم. [1]
[1] کوچک پور، صادق، ص91
انتهای پیام/