استنطاق و رهایی

مدت یک ماهی که از موضوع دعوت ما به ژاندارمری گذشت، روزی کلنل فتح‌علی‌خان در حیاط کاروان‌سرا به ژاندار می‌گفت که چند روز پیش، کسی با من صحبت کرده بود، او را به نزد من بیاورید. من احضار شدم و رفتم خدمت کلنل پس از سلام گفت: سؤالی از تو دارم و به من راست بگو. گفتم: چشم. اگر اطلاع داشته باشم، خواهم گفت. محرمانه از من سؤال کرد که این عدّه چه کاره بودند و صاحب‌منصبان آن‌ها که‌ها بودند و چند دفعه با قزاق‌ها جنگ کرده و کجا دستگیر شده‌اند. مطلب را فهمیدم. [فهمیدم] که می‌خواهد از من اطلاعاتی کسب کند. در جواب گفتم تمام این عدّه، کسانی هستند که به علت قحطی برنج و گندم و نداشتن آذوقه، معطّل [زندگی] بودند و ناچار از راه همدان و قزوین به گیلان آمدند. از بی چیزی و فقر، میرزا کوچک خان، ایشان را دور خود جمع کرد؛ به آن‌ها خرجی می‌داد و کسانی را که با لیاقت بودند در نزد خود نگه می‌داشت. عدّه‌ای که در بین ما ترک و کُرد هستند از این دسته می‌باشند. عدّه‌ی دیگری هم از اهالی گیلان هستند که در اداره‌ی نظام جنگل به عنوان کارگر و آشپز و نجّار و آهنگر و تلفنچی مشغول بودند. افرادی هم شغل مکاری داشتند. چون قزاق‌ها اسب و قاطر ایشان را گرفتند، آن‌ها هم داخل نفرات جنگل شدند و بالنتيجـه بـه اسارت در آمدند. در بین عدّه‌ی ما، یک آدم کاری و جنگی دیده نمی‌شود و این بی‌چارگان را به ناحق، اسیر کرده‌اند؛ زیرا به موجب اعلامیه‌ای که دولت داده بود، ایشان از میرزا کوچک خان جدا شده و اسلحه‌ای را که داشتند، تحویل دادند تا به زندگی عادی مشغول شوند و بیان واقع همین است.

کلنل خداحافظی کرد و من هم به زندان برگشتم و به تمام برادران و رفیقان اطلاع دادم که از من چه سؤالی شده و [من] چگونه جواب داده‌ام و اگر احیاناً از شما [نیز] سؤال کردند، به همین ترتیب جواب بدهید.

تا غروب آن روز، خبری نبود. یک ساعت از شب گذشته، سیدابراهیم‌خان نایب به اتاقی که من در آن زندانی بودم، آمد. دستور داد ژاندارم‌ها یک چراغ دودی برای ما بیاورند و بیست جعبه سیگار به ما داد و سپس محرمانه به من گفت از فردا استنطاق افراد شروع می‌شود و همین قدر به شما بگویم تا سعی دارید در استنطاق اقرار نکنید که دارای اسلحه بودید و با انگلیسی‌ها جنگ کرده‌اید. شاید به امید خدا در استنطاق، بی‌گناه تشخیص داده شوید و مرخص گردید. من مطلب را به تمام رفقا رساندم که چگونه باید در استنطاق، جواب دهند و چه بگویند. صبح فردا یک قسمت از کاروان‌سرا را تمیز کرده و صندلی گذاشتند و چند نفر از صاحب‌منصبان ژاندارمری به نام کلنل فتح‌علی‌خان و سلطان جعفرخان و نایب نورمحمدخان[1] رئیس نظمیه‌ی سمنان و حبیب‌الله‌خان آذری و کاپیتان عبدالله میرزا و سید ابراهیم‌خان با چند نفر دیگر وارد کاروان‌سرا شدند و کمیسیونی تشکیل دادند [تا] از ما استنطاق کنند.

روز شنبه، اول محرم سنه‌ی ۱۳۳۸ هجری قمری[2] استنطاق [از ما] شروع شد. هر روز هفت نفر را پرسش می‌کردند. روز نهم ماه محرم نوبت استنطاق هفت نفر ما شد که در اتاق جداگانه توقیف بودیم. اسم مرا صدا زدند و سؤال و جواب شروع شد.

اسم شما چیست؟ محمدحسن

اسم پدر؟ قربان

عیال داری؟ بلی

چکاره بودی؟ نوکری میکردم

چقدر حقوق می‌گرفتی؟ ماهی پنج تومان

خرج تورا هم ارباب می‌داد؟ بلی

چطور شد دست از نوکری کشیدی و رفتی جزو اتباع جنگل شدی؟ مگر نمی‌دانستی میرزا کوچک خان یاغی بوده و اوامر دولت را اطاعت نمی‌کند و [از] اشرار مملکت ایران است؟

جواب دادم ارباب مرا بیرون کرد و بیکار شدم و نزد رجب نامی که در اداره‌ی جنگل کار می‌کرد، به خدمت مشغول شدم ماهی چند تومان به من می‌داد که خرج عیال و اطفال را بدهم. من در اداره زیر دست رجب به عنوان خرج بیار بودم.

تو دارای اسلحه بودی؟

جواب دادم من شاگرد ناظر خرج بودم. مرا با اسلحه کاری نبود.

تو در اداره میرزا کوچک‌خان خرج بیار بودی؟

گفتم بلی

پس از اوضاع اداره اطلاع داری؟ میرزا کوچک خان روزی چقدر برنج برای عدّه‌ی خود پخت می‌کرد؟

در جواب گفتم به اندازه‌ی نفراتش میرزا کوچک‌خان دارای چقدر عدّه و قوّه و قدرت بود و چقدر تفنگ و فشنگ داشت؟

جواب دادم به اندازه‌ی نفراتش اسلحه داشت و من بیشتر از این‌ها اطلاع ندارم.

آیا میرزا کوچک‌خان اداره‌ی نظام تشکیل داده بود؟

گفتم بلی اداره‌ی نظام ژاندارمری تشکیل داده بود و به تمام افراد خویش نشان شیر و خورشید می‌داد.

بعد از حرکت میرزا کوچک‌خان چقدر لوازم در اداره باقی ماند و به چه کسی دادند؟

جواب دادم عجیب است. شما چرا گوش به حرف‌های من نمی‌دهید؟ می‌گویم تمام اثاثیه‌اش به اندازه‌ی نفراتش بود. کسی که به اندازه‌ی نفراتش لوازم داشته باشد، بعد از حرکتش چیزی باقی نمی‌ماند.

تفنگ تو چه نوع بود و چکارش کردی؟

جواب دادم من زیر دست ناظر هزینه بودم به من اسلحه نداده بودند.

این حرف‌ها را که می‌زنی دولت قبول نمی‌کند. ما شما را به تهران می‌فرستیم. در تهران هم از شما استنطاق خواهند کرد. اگر اهالی رشت، تو را دیدند و شهادت دادند که تو دارای اسلحه بودی و از صاحب‌منصبان جنگل هستی. مجازاتت چــه می‌شود؟

جواب دادم اگر معلوم شد که من دارای اسلحه بودم، غیر از اعدام بــه سخت‌ترین مجازات حاضرم.

چرا غیر از اعدام؟

جواب دادم برای این که مدت شش ماه است که دولت، من را اسیر کرده و شما امروز از من تحقیقات می‌کنید. چرا یک نفر بی‌گناه باید شش ماه اسیر باشد و با بازوهای بسته، شهر به شهر و دیار به دیار با ذلت و خواری آواره شود؟

اگر معلوم شد تو دارای اسلحه بود[ی] تیرباران خواهی شد. جواب دادم، رسیدگی کنید. بعد از شش ماه اسیری، دروغ نمی‌گویم.

در این‌جا استنطاق من تمام شد. امضا کردم و بیرون آمدم. همان روز، استنطاق همه تمام شد. فردا گفتند چون باید رونوشت استنطاق‌ها را به تهران بفرستیم بیایید خودتان رونوشت بردارید که ما زودتر بتوانیم این کار را انجام دهیم تا شاید مرخص شوید. هفت نفری که دارای سواد خوب بودیم، انتخاب شدیم و با ژاندارم‌ها رفتیم در اتاق سید ابراهیم‌خان رئیس زندان و از مجموع تحقیقات، رونوشت برداشتیم. چند نفری از ما که پاسخ‌های بد داده بودند، با وجود این که ژاندارم‌ها بالای سر ما بودند، استنطاق آنان را عوض کردیم و لایحه‌ی دیگر نوشتیم و به نام ایشان امضا گذاشتیم متوجه شدیم که هر هفت نفر در استنطاق گفته‌ایم که دارای اسلحه نبودیم. بعد اعلامیه‌های دولتی[ای] را که به هم‌راه داشتیم، جزو رونوشت‌های دوسیه‌ها[3] گذاشتیم. کلنل فتح‌علی‌خان[4] تمام رونوشت‌های استنطاق‌های ما را به تهران ارسال داشت.

در این موقع رئیس زندان ما عوض شد و نورمحمدخان نایب به ریاست زندان انتخاب گردید. احمد آقای وکیل را نیز به جای دیگری مأمور کردند و مجدداً عباس‌آقا آجودان معاون زندان شد. باز به دست او گرفتار شدیم. روز به روز فشار بیشتری به ما می‌آورد و می‌گفت: گمان نکنید [چون] از شما تحقیقات کردند، مرخص خواهید شد. ابداً ممکن نیست چون دولت به تازگی شما را مقصر دانسته، استنطاق کرده است. شما باید در این زندان فنا شوید و دیگر رنگ آزادی را نخواهید دید.

روزها به ترتیب سپری می‌شدند و ما تشنه‌ی با خبر شدن از کارهای میرزا کوچک خان بودیم. ماه محرم تمام شده بود و روز یکشنبه ۸ صفر سال ۱۳۳۸ [5]بود که کلنل فتح‌علی‌خان آمد. در حیاط کاروان‌سرا صف کشیدیم. یک نفر دیگر هم هم‌راه کلنل بود. تمام صاحب‌منصبان ژاندارمری نیز جمع شده بودند. کلنل، تلگرافی را بیرون آورد و برای ما قرائت کرد و گفت این تلگراف از رئیس‌الوزرای ایران رسیده است. مضمون تلگراف این بود:

آقای کلنل فتح‌علی‌خان نایب سرهنگ اسرای جنگل آزادند. داوطلبین را در باتالیون نمره‌ی ۱۰ سمنان داخل کنید و حقوق را در جزم باتالیون مزبور بدهید.

امضا: رئيس الوزرا وثوق الدوله

همگی شادمان شدیم؛ به طوری که از خوش‌حالی نمی‌توانستیم خودداری کنیم از روز دوم ماه شعبان سال ۱۳۳۷ الی هشتم ماه صفر ۱۳۳۸ کمی بیشتر از شش ماه اسیر و در به در بودیم.

آن وقت كلنل فتح‌علی‌خان تذکر داد چه کسی داوطلب خدمت در ژاندارمری است. هیچ کس داوطلب نشد. به تمام ما نفری چهار قران خرجی راه داده و دستور داده شد که امروز باید از سمنان خارج شوید، تمام ما عریان بودیم. من شخصاً نه کلاه بر سر و نه کفش در پا داشتم. با این حال شکر خدا را به جا آوردم و وارد بازار سمنان شدم و با همان چهار قران، قدری لوازم خریدم.[6]

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1]نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه ی جنگل، (رشت: فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴)،پانویس مشهور به تهمتن بود. وی پس از پایان نهضت جنگل در رشت ماند و با برپا شدن هیاهویی که حیدرخان فشتالی پدید آورد، مامور سرکوب آن شد و مدتی در سیاهکل به سر برد. وی بخشی از جاده‌ی سیاهکل به دیلمان را ساخت که هنوز به جاده‌ی نور محمدخانی معروف است. یک ساختمان کلاه فرنگی در کنار چشمه‌ای بر سر راه اسپیلی به نوروزمحله که بعدها به نام همان ساختمان کلاه‌فرنگی، چشمه‌ای کلاه‌فرنگی نام گرفت، ساخت آن ساختمان تا چندی پیش بر جا بود.

[2] ‏همان، پانویس برابر با جمعه 3 مهر سال 1298 خورشیدی / 26 سپتامبر سال 1919 میلادی.

[3] ‏همان، پانویس پرونده‌ها.

[4] ‏همان، پانویس برادر عبدالحسين‌خان معزالسلطان.

[5] ‏همان، پانویس برابر با 10 آبان سال 1298 خورشیدی / 2 نوامبر سال 1919 میلادی.

[6] ‏همان، 165-70.

 

انتهای پیام /