… خبر رسید که عدّهای از مجاهدین تُرک به خانههای ارامنه هجوم برده و قتل و غارت میکنند. میرزا عدّهای را به همراهی من، مأمور کرد که فوری از عملیات بیرویه آنها جلوگیری نمایم. ما فوری به طرف سید ابوجعفر [1] حرکت کردیم. دو قسمت شدیم. عدّهای به طرف خانهی آوادیس که مرکز ارامنه بود و من به طرف بازار حرکت کردم. نزدیک تخت داروغه که رسیدم، دیدم عثمان افندی با پانزده نفر مجاهد به طرف جیر کوچه [2]میروند آنها را متوقف کردم. عثمان افندی با من رفیق بود. گفتم: حق ندارید جایی بروید. گفت: ما باید از ارامنه انتقام بگیریم و آنها را قتل عام کنیم! گفتم: ارامنهی ایرانی، همه، برادر ما هستند و میرزا از این اقدام شما خیلی عصبانی است و مرا مأمور جلوگیری کرده است و من باید شما را به حضور میرزا ببرم. اطاعت کرد. به اتفاق، پیش میرزا رفتیم. آنها آرشاک ارمنی که مهمانخانهچی بود، را کشته بودند. میرزا همین که عثمان افندی را دید به او تغیر کرد و گفت: شما ماجرای جنگ ارمنی و مسلمان را تازه کردهاید؛ شما دشمنان مشترک ما را که انگلیسها هستند و در دو قدمی ما سنگربندی کرده و عدّهای از هموطنان ما را به خاک و خون کشیدهاند، رها کردهاید. عدّهای از ارامنه را که بیپناه و دفاع هستند، میخواهید انتقام بگیرید. این عملیات شما ضربت بزرگی به ما وارد کرده است و دیگر به وجود شما در رشت احتیاجی نیست. فوری با همراهان باید به جنگل بروید. به آنها مجال صحبت نداد و روانه جنگل نمود و به من دستور داد که شما وسایل رفاه و تأمین جانی خانوادههای ارامنه را فراهم کنید و من به طرف خانه آوادیس حرکت کردم. خیلی از خانوادههای فقیر، آنجا جمع شده بودند. با رئیس هیأت ارامنه، ملاقات کردم. او خیلی وحشت داشت و باور نمیکرد که میرزا از این اقدام ترکها متنفر است. وقتی که فهمید میرزا آنها را از شهر بیرون فرستاده، به خانه آوادیس آمدیم و در حق میرزا دعا گفت. [3]
[1] صادق مهرنوش، تاریخ جنگل (تهران: شیرازه کتاب ما، ۱۴۰۰)، پانویس صادق مهرنوش، تاریخ جنگل (تهران: شیرازه کتاب ما، 1400)، پانویس بقعه سید ابوجعفر که در عهد رضاخان تخریب شد و مقبرهی استاد ابوجعفر هماکنون در محوطه شهرداری رشت واقع شده است.
[2] همان، پانویس اسم محل، کوچهی پایینی.
[3] کوچک پور، صادق،ص۱۳
انتهای پیام/